جدول جو
جدول جو

معنی چفساندن

چفساندن
چسباندن، وصل کردن و پیوند کردن دو چیز به وسیلۀ ماده ای چسبناک، نسبت دادن اتهامی به کسی، خود را به کسی علاقمند یا وابسته نشان دادن
تصویری از چفساندن
تصویر چفساندن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با چفساندن

چفساندن

چفساندن
چسباندن. دوساندن. چسبانیدن. چفسانیدن. و رجوع به چفسانیدن شود
لغت نامه دهخدا

چفسانیدن

چفسانیدن
چسبانیدن. دوسانیدن. الصاق. لَت ّ. مُُطابَقَه. (منتهی الارب). و رجوع به چفساندن و چفسیدن شود
لغت نامه دهخدا

افساندن

افساندن
گرد سبوس و جز آن از غله دور کردن. (شرفنامۀ منیری) (مؤید الفضلاء). گرد و جز آن که بر جامه و امثال آن نشسته باشد دور کردن. (شرفنامۀ منیری) (مؤید الفضلاء). افسانیدن. (شرفنامه) (مؤید). فسانیدن. (شرفنامۀ منیری). در زفانگویا مذکور است اگر همزه را حذف کنند بکسر ’فا’ خوانند. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا

تفساندن

تفساندن
خیلی گرم کردن. لفظ مذکور متعدی تفسیدن است. (فرهنگ نظام). گرم کردن. سوزاندن:
ز آب دیدۀ گریان چو تیغم آب دهند
کز آتش دل سوزان مرا بتفسانند.
مسعودسعد.
چو تیغ نیک بتفساندم ز آتش دل
در آب دیده کند غرق تا به فرق مرا.
مسعودسعد.
هرگاه ستارگان با شعاع آفتاب پیوسته گردد و فروتابد عنصر آتش گسترده تر شودو لختی از حیز هوا یعنی جای هوا بگیرد و هوا را و زمین را بتفساند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).... تفسانند او را و بسوزانند در آتش. (تفسیر الفتوح ج 5 ص 605). رجوع به تفس و تفسیدن و تفسیده و تب و تاب و تف و تفسانیدن شود
لغت نامه دهخدا