معنی جا رفتن
- جا رفتن
- قرار گرفتن قطعه ای در جای اصلی خود
در بازی ورق ریختن ورق هایی که بازیکن در دست دارد و به نظرش برنده نیست روی ورق های دیگر به نشانۀ صرف نظر کردن از شرکت در آن دست
واژههای مرتبط با جا رفتن
جا گرفتن
- جا گرفتن
- گنجایش ظرفی برای قرار دادن چیزی در آن، گنجیدن
جاگرفتن
- جاگرفتن
- در جایی استقرار یافتن: (همه مدعوان در یک سالن جا نمیگیرند)، جایی را بخود اختصاص دادن: (هر کس در مسجد برای خود جهت شنیدن وعظ جا گرفته بود)
فا رفتن
- فا رفتن
- بازروفتن، دوباره روفتن، جارو کردن
جا گرفتن
- جا گرفتن
- در جایی استقرار یافتن، جایی را به خود اختصاص دادن
جا گرفتن
- جا گرفتن
- گُنجیدن، جایی برای خود اختیار کردن، محلی را به خود اختصاص دادن
وا رفتن
- وا رفتن
- سست و بی حال شدن
باز شدن چیزی، تکه تکه و متلاشی شدن مثلاً کوکو وارفت
آب شدن، ذوب شدن مثلاً یخ این وارفت
بسیار تعجب کردن، بهت زده شدن
دوباره به جایی رفتن
جارفتن
- جارفتن
- منفعل شدن از کرده یا گفته خود. پس ازآنکه طرف دلیلی آشکارا آودر مجاب شدن مغلوب گریدن، (قمار) ورق خود را که بنظر برنده نیست بعلامت عدم شرکت در بازی بزمین انداختن
پا گرفتن
- پا گرفتن
- رشد کردن نمو کردن -20 استوار شدن ثبات یافتن مستقر شدن، 0 دوام یافتن باقی ماندن، 0 سکی از حرکات نرمش (خم گیری) در ورزش باستانی است، 0 گرفتن عضله پا هنگام شنا 0 یا پا گرفتن برف 0 نشستن آن بر زمین چندانکه زود آب نشود. یا پا گرفتن کاری. رونق گرفتن آن. یا پا گرفتن طفل. براه افتادن او. یا پا گرفتن قبری را. سطح آن را از زمین بالا آوردن
آب رفتن
- آب رفتن
- جریان آب - رفتن آب، کوتاه شدن جامه تازه پس از شسته شدن آن، خارج شدن منی جاری شدن آب مرد، بی عزت شدن خوار گردیدن