جدول جو
جدول جو

معنی پراکنده گو

پراکنده گو
پریشان گو
کسی که سخنان بیهوده و بی معنی و بی فایده بگوید، یاوه گو، بیهوده گو، یاوه سرا، هرزه گو، هرزه خا، خیره درا، ژاژدرای، هرزه لاف، هرزه لای، یافه درای، ژاژخا، مهذار، هرزه درای، افسانه پرداز، افسانه گو برای مثال بهایم خموشند و گویا بشر / پراکنده گوی از بهایم بتر (سعدی - ۱۵۵ حاشیه)
تصویری از پراکنده گو
تصویر پراکنده گو
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پراکنده گو

پراکنده گو

پراکنده گو
پراکنده گوی، پریشان گو. بیهوده گوی. مهذار:
پراکنده گوئی حدیثم شنید
جز احسنت گفتن طریقی ندید.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پراکنده گو

پراکنده گو
بیهوده گو، پریشان گو، لافزن، لیچارباف، مهذار، هذیان گو، هذیان باف، هرزه گوی، هرزه لاف، یاوه سرا، یاوه گو
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پراکنده گوی

پراکنده گوی
پراکنده گو:
پراکنده دل گشت از آن عیبجوی
برآشفت و گفت ای پراکنده گوی.
سعدی.
بهایم خموشند و گویا بشر
پراکنده گوی از بهایم بتر.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پراکنده روز

پراکنده روز
شوربخت، بدبخت، تیره روز، برای مِثال پس از گریه مرد پراکنده روز / بخندید کای مامک دل فروز (سعدی۱ - ۱۲۳)
پراکنده روز
فرهنگ فارسی عمید

پراکنده دل

پراکنده دل
پریشان حال، پراکنده خاطر، پریشان خاطر، برای مِثال نخواهی که باشی پراکنده دل / پراکندگان را ز خاطر مهل (سعدی۱ - ۷۹)
پراکنده دل
فرهنگ فارسی عمید

پراکنده روز

پراکنده روز
شوربخت. بدبخت:
پس از گریه مرد پراکنده روز
بخندید کای مامک دلفروز.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پراکنده دل

پراکنده دل
پریشان خاطر. پراکنده خاطر:
خداوند روزی بحق مشتغل
پراکنده روزی پراکنده دل.
سعدی.
نخواهی که باشی پراکنده دل
پراکندگان را ز خاطر مهل.
سعدی.
پراکنده دل گشت از آن عیبجوی.
سعدی
لغت نامه دهخدا