جدول جو
جدول جو

معنی اندهمند

اندهمند
اندوهمند، اندوهگین، غمگین، اندوهناک، فرمگن، غمناک، مکروب
تصویری از اندهمند
تصویر اندهمند
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با اندهمند

اندهمند

اندهمند
اندوهمند. غمگین. با اندوه: کارهای اندهمند افتاد تا از طعام بازایستادند. (التفهیم ص 247) ، قرض واپس دادن، دور کردن و فرستادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

اندوهمند

اندوهمند
اَندوهگین، غَمگین، اَندوهناک، فَرَمگِن، غَمناک، مَکروب
اندوهمند
فرهنگ فارسی عمید

اندهمندی

اندهمندی
اندوهمندی. غمگینی. و رجوع به اندوهمندی شود، کاسنی. (ناظم الاطباء). و رجوع به اندوزه و اندوشه شود
لغت نامه دهخدا

اندوهمند

اندوهمند
غمگین. مهموم. مغموم. (یادداشت مؤلف). نجید. منجود. (از منتهی الارب) : طعام پیش نهاد و هرچند خوردند از آن کمتر نشد. ابولهب گفت: محمد ما را از بهر آن خواند تا این جادوی خویش ما را بنماید. پیغمبر علیه السلام از آن اندوهمند شد. (تاریخ بلعمی). و ترش روی و گرفته و اندوهمند باشد (خداوند قطرب). (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ترس که ناگاهان باشد نبض را سریع ولرزان و مختلف و بی نظام کند و آنچه ناگاهان نباشد نبض را چون نبض اندوهمند کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، ترسان. که ترسد. (یادداشت مؤلف) : اجابت کردم (معتصم) و پس از این اندیشمندم که هیچ شک نیست که چون روز شود او را بگیرند (بودلف را) . (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 170)
لغت نامه دهخدا