جدول جو
جدول جو

معنی مرتزقه

مرتزقه
کسانی که وجه ارتزاق دریافت می کنند، جیره خواران، مواجب گیرندگان
تصویری از مرتزقه
تصویر مرتزقه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با مرتزقه

مرتزقه

مرتزقه
مونث مرتزق: روزی خوار رستادی مونث مرتزق، کسانی که وجه ارتزاق دریافت دارند: مواجب مرتزقه خانقاه غازانی
فرهنگ لغت هوشیار

مرتزق

مرتزق
روزی خوار رستاد گیر رستادی مایه سود، مایه روزی هر چیز که از آن روزی خورند، هرچیز که از آن سود و نفع بردارند. مرسوم گیرنده مرسوم دار وظیفه دار
فرهنگ لغت هوشیار

مرتزق

مرتزق
مرسوم گیرنده. روزی یابنده. (آنندراج) ، وظیفه دار. مرسوم دار. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). علوفه دار. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ارتزاق. رجوع به ارتزاق شود
لغت نامه دهخدا

مرتزق

مرتزق
هر چیز که ازآن نفع بردارند. (منتهی الارب). هر چیزی که بدان منتفع شوند. (از اقرب الموارد). رزق. روزی. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، آنکه از قوت و غذا و جز آن بهره مند شود. (از متن اللغه). روزی خوار. جیره خوار. روزی مند. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مرتزِق شود
لغت نامه دهخدا

مروزنه

مروزنه
قَبرِستان، محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد
گورِستان، وادی خاموشان، غَریبِستان، مَقبَره، گورسان، کَرباس مَحَلِّه، گوردان، مَرزَغَن، سُتودان
مروزنه
فرهنگ فارسی عمید

محترقه

محترقه
محترق، ویژگی ستاره ای که دچار احتراق شده، آتش گرفته، سوزان، شدید، سخت
محترقه
فرهنگ فارسی عمید

محترقه

محترقه
محترقه در فارسی مونث محترق: سوزان آتشگیر یا مواد محترقه. موادی که موجب سوزاندن اشیا و تولید حریق شود
فرهنگ لغت هوشیار

مرافقه

مرافقه
مرافقه و مرافقت در فارسی: همراهی همگامی دوستی، سازگاری باهم رفیق شدن دوست گشتن، همراهی کردن، رفق کردن ملاطفت نمودن جمع مرافقات
فرهنگ لغت هوشیار