معنی مازالاق - فرهنگ فارسی عمید
معنی مازالاق
- مازالاق
- فرفره، نوعی اسباب بازی کاغذی سبک و پره دار که بر اثر جریان باد دور خود می چرخد، یرمع، پرپره، بادفره، بادفر، فرفروک
تصویر مازالاق
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با مازالاق
غازالاق
- غازالاق
- یکی از پرندگان خواننده از خانواده چکاوک (جل) است که در سواحل بحر خزر و دامنه های البرز نیز فراوان است قازلاخ غازلاخ
فرهنگ لغت هوشیار
قازالاق
- قازالاق
- طائری است خوش آواز خرد، مانند چندول، (سفرنامۀ شاه ایران از آنندراج)، چکاوک، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
غاز الاق
- غاز الاق
- نادرست نویسی غاز الاغ غاز لاخ غاز لاغ واژه پارسی است از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
ازلاق
- ازلاق
- بلغزانیدن. لغزانیدن. (منتهی الارب). بخیزانیدن. (تاج المصادر بیهقی). لغزان گردانیدن جای. (منتهی الارب) ، گرفتن بدندان. بدندان گرفتن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) : ازم الفرس علی فاس اللجام، بگرفت اسب گام لگام را بدندان. (منتهی الارب) ، دندان برهم نهادن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، بریدن بدندان نیش. (منتهی الارب) ، از بیخ برکندن. استئصال: ازم القوم، از بیخ برکند قوم را. (منتهی الارب) ، بریدن بکارد. (منتهی الارب) ، بازایستادن از چیزی. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) ، امساک از غذا. وَجبه. گذاشتن اکل. (منتهی الارب). ترک الاکل. (قطرالمحیط) ، تافتن چیزی. (تاج المصادر بیهقی). تافتن رسن و رشته. (زوزنی) ، سخت تافتن، چنانکه رسن را. مفتول کردن: ازم الحبل. (از منتهی الارب) ، ازم طعام، نخوردن طعام بر طعام. (منتهی الارب) ، ملازمت کردن. لازم گرفتن. (تاج المصادر). چنانکه جائی یا کسی را. ملازم جائی یا کسی شدن: ازم بصاحبه. ازم بالمکان. (منتهی الارب) ، مداومت کردن بر...: ازم علیه. (منتهی الارب) ، نگاهبانی و نگاهداری و محافظت کردن چیزیرا: ازم لضیعته. (از منتهی الارب) ، بند و قفل کردن، چنانکه در را: ازم الباب. (از منتهی الارب) ، سخت شدن قحط: ازم العام، سخت شد قحطسال. (منتهی الارب) ، تنگ شدن روزگار بر کسی. (تاج المصادر بیهقی). سخت شدن روزیگار (؟). (زوزنی) ، سخت شدن زمانه و کم شدن خیر آن: ازم علینا الدهر. (منتهی الارب) ، خاموشی گزیدن. صمت. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
مزالق
- مزالق
- جَمعِ واژۀ مَزلق، جَمعِ واژۀ مَزلقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث). رجوع به مزلق و مزلقه شود
لغت نامه دهخدا