جاوشیر، گیاهی با ساقۀ بلند و پرزدار با برگ های شبیه برگ انجیر و گل های زرد خوشبو و صمغی بدبو که از ریشه و ساقۀ این گیاه گرفته می شود و برای استرس، استسقا، عسرالبول و بیماری های عصبی نافع است، گاوشیر، گواشیر، لاوشیر
لحام لحیم، آنچه که بدان شکستگی ظروف مسین و برنجین را لحیم کنند مانند: ارزیز قلعی و بوره: (از ان زر می برد استاد زر ساز که با کفشیر پیوندد بهم باز)، (امیر خسرو)، ظرف مسین یا برنجین شکسته که مکرر لحیم کرده باشند: (تو شیر بیشه نظمی و من چو شیر علم میان تهی و مزور مزیق و کفشیر)، (سوزنی)
بوره را گویند و آن دارویی باشد مانند نمک که طلا و نقره و فلزات دیگر را بسبب آن با لحیم پیوند کنند و بعضی گویند که قلعی و ارزیز است و بدان شکستگیهای ظروف مس و برنج را لحیم کنند. (برهان). دارویی باشد که زر و نقره و دیگر فلزات را بدان با هم پیوند کنند. (فرهنگ جهانگیری). لحیم که زر و نقره و دیگر فلزات را باآن پیوند کنند. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (از انجمن آرا). ارزیز. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 141). لحیم. بوره. قلعی. ارزیز. (ناظم الاطباء). آنچه بدان شکستگی ظروف مسین و برنجین را لحیم کنند مانند ارزیز، قلعی و بوره. (فرهنگ فارسی معین). رصاص. رؤبه: ز خون کف شیران، به کفشیر تست دل و رزم و کین جفت شمشیر تست. اسدی. نشانده است گویی به کفشیر زرگر عقیق یمان در سهیل یمانی. لامعی. به زخم خنجر و زوبین و ناوک تنی بسته به صد کفشیر دارم. کمال اسماعیل (دیوان ص 598). و استخوان (شکستۀ) پیران اگرچه بسته شود باز نروید، لیکن (چیزی) همچون غضروف بر حوالی آن جایگاه پدیدآید و آن شکستگی را سخت بگیرد همچون کفشیر رویگران که چیزهای شکسته بدان محکم کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بسا اندک جدایی کان به امید رساند مژدۀ پیوند جاوید از آن زر می برد استاد زرساز که با کفشیر پیوندد بهم باز. امیرخسرو (از فرهنگ جهانگیری). - دل به کفشیر بودن، کنایه است از پیوندهای گوناگون داشتن دل. هرجایی بودن آن: ولیکن روانم ز تو سیر نیست دلم چون دل تو به کفشیر نیست. عنصری (از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 141). - کفشیر پذیرفتن، کفشیر گرفتن. تلاؤم، کفشیر پذیرفتن جراحت. (منتهی الارب). و رجوع به کفشیر گرفتن درهمین ترکیبات شود. - کفشیر راندن، لحیم کردن: بر گهلۀ هجرانت کنون رانی کفشیر بر گهلۀ داغش بر کفشیر نرانی. منجیک. - کفشیرکردن، کفشیر گرفتن لحیم کردن: خرد بشکستیم کنون شاید که کنی این شکسته راکفشیر. مسعودسعد. - کفشیر گرفتن، لحیم شدن و وصل شدن و پیوند شدن. (ناظم الاطباء). رفاء. (منتهی الارب) : التیام، کفشیر گرفتن زخم. (ناظم الاطباء). - ، علاج کردن و چاره نمودن. (ناظم الاطباء). ، ظروف و آلات مسینه و برنج شکسته که مکرر لحیم کرده باشند. (از برهان) (از فرهنگ فارسی معین). آلات مسینه و رویینه باشد که آن را به لحیم پیوند کنند. (فرهنگ رشیدی) : تو شیر بیشۀ نظمی و من چوشیر علم میان تهی و مزور مزیق و کفشیر. سوزنی (از فرهنگ رشیدی) سبوی مطبخ تو از طلاست یک پاره چو دیگ بخت عدو نیست سر به سر کفشیر. شمس فخری (از فرهنگ رشیدی). - به کفشیر کردن، ملتئم کردن. (فواید الدریه از مؤلف). لحیم کردن. (یادداشت مؤلف)
نام جایی است که فیروزۀ کم رنگ و کم قیمت از آنجا آورند و با کاف فارسی هم آمده است. (برهان). نام کورۀ اردشیر بوده. فارس را حکما پنج کوره کرده اند یکی از آنها را کورۀ اردشیر خواندند که تختگاه اردشیربابکان بوده اکنون کرمان و اراضی آن صفحات است. کواشیر مخفف کورۀ اردشیر است (آنندراج). صحیح گواشیر است. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به گواشیر شود
بر وزن هوشیار نام حکیمی بوده است از گیلان و بعضی گویند نام حکیمی بوده است از فارس و شیخ ابوعلی سینا شاگردی او کرده است و با کاف فارسی هم آمده است، (برهان) (آنندراج)، اصح گوشیار است، (حاشیۀ برهان چ معین) : در حقایق آن علم و دقایق آن فن درجۀ کمال داشت، در حل مشکلات مجسطی بوریحان به تفهیم او محتاج بودی و بومعشر به اعشار فضل او نرسیدی، و فاخر به شاگردی او مفاخر شدی، کوشش کوشیار از مرتبه او متقاصر آمدی ... (مرزبان نامه)، برکوشیار آمد از راه دور سری پرارادت دلی پرغرور، سعدی (بوستان)، رجوع به گوشیار در همین لغت نامه و تعلیقات چهارمقاله چ معین ص 261 و 271 شود