عمل و شغل شکسته بند. جبر. ردادی. مجبری. آروبندی. (یادداشت مؤلف). رجوع به شکسته بند شود، آرام بخشی دلهای شکسته. آسوده ساختن خاطرهای آزرده: هر کجا دل شکسته ای بینند کارشان جز شکسته بندی نیست. خاقانی. و رجوع به شکسته بند شود
حالت و صفت شکسته بال. بال و پر شکسته داشتن. کنایه از فروتنی و ناتوانی و عجز نمودن. (از یادداشت مؤلف) : مجنون ز سر شکسته بالی در پای زن اوفتاد حالی. نظامی. رجوع به شکسته بال شود