نوعی از شیرینی ولایت از چهار شربت. (غیاث اللغات). ساق عروسان. (آنندراج از بهارعجم) : کند از ذوق دست خود را بوس دست هرکس رسد به ساق عروس. محمد قلی سلیم (از بهار عجم) (آنندراج). رجوع به ساق عروسان شود
نام حلوائی است که از میده و شکر بشکل ساق آدمی می سازند و میپزند بغایت لطیف میباشد. (شرفنامۀ منیری). ساق عروس. قسمی از نان بشکل ساق که جوف آن را پر از قند میسازند و در روغن بریان میکنند بعد در آن پسته داخل مینمایند. (مجموعۀمترادفات ص 206) (آنندراج از بهارعجم) : دست در ساق عروسان چو زنی صد زنهار که من سوخته را نیز به خاطر میدار. بسحاق اطعمه. هرکه در عمر نخورده تن تنها نان را بشمرد ساق عروسان قدم مهمان را. میرزا عبداﷲ قبول (از آنندراج) (بهارعجم). خایۀ مرغی است کافی مفلسان را گر کند خواجه از ساق عروسان چاره ضعف باه را. راضی (از آنندراج) (بهار عجم). رجوع به مادۀ قبل شود
پایۀ عرش: زانکه پیغمبر شب معراج تا بر ساق عرش از شرف برشد نه از رفتن به غار، ای ناصبی. ناصرخسرو. بررس از علم قُران و علم تأویلش بدان گرهمی زین چَه به ساق عرش برخواهی رسید. ناصرخسرو (دیوان ص 94). بلند قدر تو گر صورتی شود بمثل ز بس بلندی در ساق عرش ساید ساق. امیرمعزی. تا که لرزان ساق من بر آهنین کرسی نشست می بلرزد ساق عرش از آه صورآوای من. خاقانی. کعب همت به ساق عرش رساند این دو تن عقل و دین که من دارم. خاقانی. ورساق من چو چنگ ببندد به ده رسن هم سر به ساق ِ عرش معلا برآورم. خاقانی. چو درآمد به ساق عرش فراز نردبان ساخت از کمند نیاز. نظامی (هفت پیکر). چون گل ازین پایۀ فیروزه فرش دست به دست آمد تا ساق عرش. نظامی (مخزن الاسرار). ز دروازۀ سدره تا ساق عرش قدم بر قدم عصمت افکند فرش. نظامی (از بهار عجم) (آنندراج)