جدول جو
جدول جو

معنی دیده دار

دیده دار
دیده بان، سرباز یا قراول که بالای بلندی بایستد و هر چه از دور ببیند خبر بدهد، دیدبان، نگاهبان، قراول، دیده ور
تصویری از دیده دار
تصویر دیده دار
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با دیده دار

دیده دار

دیده دار
مُرَکَّب اَز: دیده + دار، دیدبان. دیده. شخصی را گویند که بر سرتیر کشتی نشیند یا بر سر کوه بلند و از دور هرچه بیند از لشکر و دشمن و غیر آن خبر دهد. (جهانگیری)، بمعنی دیده بان است و او شخصی باشد که بر جای بلند نشیند و آنچه از دور بیند خبر دهد. (برهان) :
خروشان ز بامش یکی دیده دار
که ای بیهشان نیست خانتان بکار.
اسدی.
براهش بویم از نهان دیده دار
گریزیم چون او شود آشکار.
اسدی
لغت نامه دهخدا

دسته دار

دسته دار
آنچه که دارای دسته است دارای قبضه مقابل بیدسته: صندلی دسته دار، فرمانده سر لشکر
فرهنگ لغت هوشیار

دیده گاه

دیده گاه
محلی که دیده بان از آنجا مراقبت و نگاهبانی میکند، منظره چشم انداز
فرهنگ لغت هوشیار

دیده بان

دیده بان
دید بان یا دیده بانان عالم سیارات سبع کواکب هفتگانه. یا دیده بان فلک زحل که در فلک هفتم است. یا دیده بان کبود حصار زحل، هر یک از کواکب هفتگانه
فرهنگ لغت هوشیار