جدول جو
جدول جو

معنی خرطبع

خرطبع
ساده لوح، احمق، کودن، کم خرد، ابله، خل، غمر، خام ریش، سبک رای، کم عقل، فغاک، انوک، تپنکوز، گول، کهسله، دنگ، کردنگ، کاغه، بی عقل، ریش کاو، چل، لاده، دبنگ، دنگل، کانا، گردنگل، بدخرد، تاریک مغز، نابخرد، غتفره، شیشه گردن
تصویری از خرطبع
تصویر خرطبع
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خرطبع

خرطبع

خرطبع
معاند. سرکش. گردنکش. (ناظم الاطباء) ، احمق. گول. (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
اندر این شهر بسی ناکس برخاسته اند
همه خرطبع و همه احمق و بیدانش و رند.
لبیبی.
، خودبین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا