جدول جو
جدول جو

معنی پای باف

پای باف
بافنده، کسی چیزی را می بافد، باف کار، تننده، نسّاج، بافت کار، جولاهه، جولاه، حائک برای مثال کشاورز و آهنگر و پای باف / چو بیکار باشند سرشان بکاف (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۳)
تصویری از پای باف
تصویر پای باف
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پای باف

پای باف

پای باف
جولاهه، (اوبهی) (رشیدی)، جولاه، (اسدی)، حائک، نساج، گوفشانه، بافنده، (برهان) :
کشاورز و آهنگر و پای باف
چو بیکار باشند سرشان بکاف،
ابوشکور،
گفتم از جود او عنابر کیست
گفت بر پای باف و بر ضرّاب،
عنصری،
داند خرد که تاب نیارد بروز رزم
با جملۀ رکاب گران جمله پای باف، (کذا)،
آذری (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا