جدول جو
جدول جو

معنی پاک کرده

پاک کرده
ویژگی چیزی که چرک و آلودگی یا آشغال و نخالۀ آن از میان برده شده
تصویری از پاک کرده
تصویر پاک کرده
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پاک کرده

پاک کردن

پاک کردن
محو کردن، زدودن -1 با دست یا با زبان یا آلتی چیزی را از چیزی بردن چنانکه مرکب را از کاغذ و کلمه را از نامه و مانند آن زدودن ستردن محو کردن، خالی کردن تهی کردن، نظیف کردن تزکیه تنقیح، روفتن تمیز کردن نظیف کردن، نمازی کردن پاک کردن از پلیدی طاهر کردن استنجاء، صاف کردن خالص کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پاک کردن

پاک کردن
پاکیزه ساختن از آلودگی و پلیدی، پاکیزه کردن، شستن چیزی و چرک آن را گرفتن، صاف کردن، خالص کردن، آشغال و نخالۀ چیزی از قبیل گندم یا جو و امثال آن ها را جدا کردن، ستردن، زدودن، محو کردن چیزی از روی چیزی دیگر، پاکیدن
پاک کردن
فرهنگ فارسی عمید