برخوردن به کسی یا چیزی مثلاً به طور اتفاقی دیدن کسی یا چیزی، مواجه شدن با کسی یا چیزی، ملاقات کردن با کسی یا چیزی، برای مثال جان تازه می شود ز لب روح پرورت / هرکسی که «برخورد» به تو از عمر برخورد (صائب - لغت نامه - برخوردن) کنایه از رفتار کسی را توهین آمیز دانستن و رنجیدن مثلاً شاید حرف من به او برخورده است برخوردن به کسی یا چیزی مثلاً به طور اتفاقی دیدن کسی یا چیزی، مواجه شدن با کسی یا چیزی، ملاقات کردن با کسی یا چیزی، برای مِثال جان تازه می شود ز لب روح پرورت / هرکسی که «برخورَد» به تو از عمر برخورد (صائب - لغت نامه - برخوردن) کنایه از رفتار کسی را توهین آمیز دانستن و رنجیدن مثلاً شاید حرف من به او برخورده است