جدول جو
جدول جو

معنی آویزنده

آویزنده
آویزان کننده، آویزان شونده، کسی که به هرکس یا به هر چیز درآویزد
تصویری از آویزنده
تصویر آویزنده
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با آویزنده

آلیزنده

آلیزنده
جست و خیز کننده، برای مِثال چو آلیزنده شد در مرغزاری / نباشد بر دلش از باز باری (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۰)، اسب یا استر که جست و خیز کند و آلیز بزند
آلیزنده
فرهنگ فارسی عمید

آمیزنده

آمیزنده
آنکه آمیزد، خلط. خالط. لابک. خوش معاشرت. خواهان معاشرت. آمیزگار: و مردمانیند [خلخیان] بمردم نزدیک و خوش خو و آمیزنده. (حدودالعالم). ولوالح شهری است خرّم... با آب روان و مردمان آمیزنده. (حدودالعالم). و [چگلیان] مردمانی نیک طبعند و آمیزنده و مهربان. (حدودالعالم). دینور، شهره ژور، شهرهائی اند انبوه و بسیارنعمت و مردمانی آمیزنده. (حدودالعالم). و آمیزنده ترین مردمان اند [اهل خراسان] اندرین ناحیت [ناحیت سودان] . (حدودالعالم). سغد، ناحیتی است... با آبهای روان... و مردمانی مهماندار و آمیزنده. (حدودالعالم)
لغت نامه دهخدا

آلیزنده

آلیزنده
آنکه آلیزد از ستور. جفته انداز. جفتک زن:
چو آلیزنده شددر مرغزاری
نباشد بر دلش از بار باری.
ابوشکور.
قموص، خر آلیزنده. (السامی فی الاسامی). توسن. بدخو. لگدزن. جهنده (اسب و استر)
لغت نامه دهخدا