اخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، دژبرو، عبّاس، بداخم، زوش، ترش رو، عبوس، تندرو، ترش روی، بداغر، سخت رو، متربّد، روترش، اخم رو، تیموک، عابس برای مثال کبر یک سو نه اگر شاهد درویشانی / دیو خوش طبع به از حور گره پیشانی (سعدی۲ - ۵۹۶)اَخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، دُژبُرو، عَبّاس، بَداَخم، زوش، تُرش رو، عَبوس، تُندرو، تُرش روی، بَداُغُر، سَخت رو، مُتَرَبِّد، روتُرش، اَخم رو، تیموک، عابِس برای مِثال کبر یک سو نِه اگر شاهد درویشانی / دیو خوش طبع بِه از حور گره پیشانی (سعدی۲ - ۵۹۶)