جدول جو
جدول جو

معنی شاخ و برگ

شاخ و برگ
شاخه ها و برگ های درخت، کنایه از آنچه بر اصل حکایت و سخن افزوده می شود، جزئیات
تصویری از شاخ و برگ
تصویر شاخ و برگ
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با شاخ و برگ

شاخ و برگ

شاخ و برگ
جزئیات و فروعات. (فرهنگ نظام). کنایه از طول و عرض در حرف و حکایت. (آنندراج). و آرایش های فضول و غیر ضرور.
- شاخ و برگ دادن بحکایتی و قصه ای و واقعه ای، با اغراق و مبالغه آن را بیان کردن. بیش یا بهتر یا بدتر از آنچه هست نمودن آن. رجوع به شاخ و برگ ساختن شود.
- شاخ و برگ ساختن، شاخ و برگ دادن:
بود مجنون ریشه ای از نخل صحرای جنون
عاقلان بر قصۀ او شاخ و برگی ساختند.
میرمعصوم کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

ساز و برگ

ساز و برگ
آنچه از آلات جنگ و جامه و دیگر لوازم بسپاهیان دهند
ساز و برگ
فرهنگ لغت هوشیار

پرشاخ و برگ

پرشاخ و برگ
درخت یا بوته که شاخه و برگ بسیار داشته باشد
پرشاخ و برگ
فرهنگ فارسی عمید

ساز و برگ

ساز و برگ
آلات و ادوات، آنچه از اسلحه و لوازم جنگ که به سرباز داده شود
ساز و برگ
فرهنگ فارسی عمید

شاخ و بال

شاخ و بال
شاخه های درخت: از خار و خاشاک و شاخ و بال بیشه که در آن حوالی بود دسته هاء فراوان بتعاون دستها فراهم آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 204 خطی و ص 250 چ سنگی) ، کنایه از فروع و حواشی مطلب.
- شاخ و بال قصه را زدن، فروع و حواشی آن را حذف کردن
لغت نامه دهخدا

ساز و برگ

ساز و برگ
اسباب و سامان. (بهار عجم) (آنندراج). برگ و ساز. ساز و آلت. ساز و سامان. آلات و ادوات. اسباب. وسائل. لوازم:
ز خان و مان و قرابت به غربت افتادم
بماندم اینجا بی ساز و برگ و انگشتال.
ابوالعباس.
، تجهیزات. عدت. ساز و عدت. سازو سلاح. ساز و برگ جنگی. ساختگی. ساز و ساخت. عُطرود. عتاد. عِدَّه. عُدَّه. ساخت. ساختگی. آنچه به سرباز از لباس و وسائل و آلات دیگر داده می شود. (فرهنگستان) :
ساز و برگ از سپه گرفتی باز
تاسپه را نه برگ ماند و نه ساز.
نظامی (هفت پیکر).
، ساز و برگ سفر. توشه. زاد، زین و یراق. تنگ و توبره. ساخت:
چه نازی بدین اسپ و این ساز و برگ
کت این تخت خون است و آن تاج مرگ.
اسدی (گرشاسب نامه).
رجوع به ساخت، ساختگی، برگ و ساز شود
لغت نامه دهخدا

زاد و برگ

زاد و برگ
از زاد عربی (توشه) و برگ فارسی. ساز سفر. زاد راه. ساز و برگ. توشۀ زندگی
لغت نامه دهخدا