معنی سوار کردن سوار کردن کسی را بر مرکب نشاندن، بر نشاندن، جا دادن چیزی بر روی چیز دیگر مثل جای دادن نگین بر روی انگشتری تصویر سوار کردن فرهنگ فارسی عمید
سوار کردن سوار کردن بر نگین نشاندن احجار کریمه را. (یادداشت بخط مؤلف) ، برنشاندن بمرکوبی. (یادداشت بخط مؤلف) ، اجزاء ماشین یا کارخانه ای را بهم پیوستن. (یادداشت بخط مؤلف). - حقه را سوار کردن، فریفتن. (یادداشت بخط مؤلف) لغت نامه دهخدا