جدول جو
جدول جو

معنی سوار کردن

سوار کردن
کسی را بر مرکب نشاندن، بر نشاندن، جا دادن چیزی بر روی چیز دیگر مثل جای دادن نگین بر روی انگشتری
تصویری از سوار کردن
تصویر سوار کردن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سوار کردن

سوار کردن

سوار کردن
کسی را بر مرکوبی نشاندن تا از جایی به جایی رود
سوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار

سوار کردن

سوار کردن
بر نگین نشاندن احجار کریمه را. (یادداشت بخط مؤلف) ، برنشاندن بمرکوبی. (یادداشت بخط مؤلف) ، اجزاء ماشین یا کارخانه ای را بهم پیوستن. (یادداشت بخط مؤلف).
- حقه را سوار کردن، فریفتن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

آوار کردن

آوار کردن
در بدر کردن، خراب کردن ویران ساختن، غارت کردن چپاول کردن
آوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار