زحمت کشنده. متحمل زحمت. آنکه تحمل مشقت و سختی کند. که زیاده از قوت و قدرت خود کار کند. (از ناظم الاطباء) ، (در تداول امروز پارسی زبانان) کارگر. پیشه ور. رنجبر. صنعتگر. اهل صنعت. (از ناظم الاطباء ذیل رنجبر) : طبقۀ زحمتکشان یا طبقۀ زحمت کش، کارگران. مردم کارگر. مقابل طبقۀ اشراف که از دسترنج دیگران راحتی بدست آرند. رجوع به زحمت، زحمت کشیدن، رنجبر، کارگر و زحمت کشی شود، ستم کش. (ناظم الاطباء). طبقۀ ضعیف وتنگدست وفقیر و مردمی که هماره جفا و ستم بینند و لقمه نانی از دسترنج و زحمت خود بدست آرند. رجوع به زحمت کشیدن و زحمت شود، آنکه تن بکار دهد. جدی. کوشا. مقابل تنبل، آنکه شانه از زیر کارخالی کند، از کار فرار کند
مفتری و بدگمان و بدگو و بدگمان شده. (ناظم الاطباء) ، کشنده و تحمل کننده بهتان. کسی که سخن بهتان را بر خود هموار سازد: رفته ام از خود وتهمت کش آسودگیم حیرت آیینه ام کاش طپیدن باشد. میرزا بیدل (از آنندراج). رجوع به تهمت و دیگر ترکیبهای آن شود
برندۀ محمل. کشندۀ محمل. آنکه محمل را حمل کند و بکشد و بار کند: به اندازه بردار از این راه گنج نه چندان که محمل کش آید به رنج. نظامی. قلاووز برداشت آهنگ پیش شد از پای محمل کشان راه ریش. نظامی. به حرفی که در دفتر مردمی است به نقشی که محمل کش آدمی است. نظامی