آب زندگی، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، ماالحیاة، چشمۀ حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ الیاس، آب حیوان، چشمۀ نوش، آب خضر، چشمۀ خضر، نوشاب، عین الحیات، شربت حیوان، آب بقا، جان افزا، آب حیات، جان فزا برای مثال لب های تو خضر اگر بدیدی / گفتی لب چشمۀ حیات است (سعدی۲ - ۳۳۴)
کنایه از آب زندگی. چشمۀ آب حیات. چشمۀ آب زندگی. چشمۀ حیوان. چشمۀ خضر. چشمۀ زندگی: ای خاک بر سر فلک آخر چرا نگفت کاین چشمۀ حیات مسازید جای خاک. خاقانی. مصطفی چشمۀ حیات و مرا خضر چشمه به آب دیده ستند. خاقانی. لبهای تو خضر اگر بدیدی گفتی لب چشمۀ حیاتست. سعدی. نقل است که ذوالقرنین در اوقات سیر بلاد و امصار حدیث چشمۀ حیات استماع کرد و بجانب چشمۀ حیات و ظلمات نهضت فرمود. (حبیب السیر چ قدیم تهران جزء اول از ج 1 ص 16). رجوع به چشمۀ حیوان و چشمۀ زندگی شود
آبِ زِندِگی، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، چِشمِۀ حَیات، آبِ حَیات، چِشمِۀ زِندِگی، نوشاب، چِشمِۀ خِضر، عِینُ الحَیات، چِشمِۀ اِلیاس، آبِ بَقا، آبِ خِضر، جان فَزا، جان اَفزا، ماالحَیاة، آبِ حِیوان، شَربَتِ حَیَوان، چِشمِۀ نوش برای مِثال ز کار بسته میندیش و دل شکسته مدار / که آب چشمۀ حیوان درون تاریکی ست (سعدی - ۷۱)
ده کوچکی است از دهستان نجف آبادشهرستان بیجار که در 15 هزارگزی شمال خاوری نجف آبادو 2 هزارگزی جنوب شوسۀ بیجار به سنندج واقع شده و 36 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
آبی است که جنگ عبیده بن حارث فرستادۀ پیغمبر صلی اﷲ علیه و آله بدانجا روی داد. و آن در فرودسوی ثنیهالمره واقع است. (معجم البلدان). و رجوع بامتاع الاسماع مقریزی جزء اول ص 52 شود، خشم، درد دل که از اندوه و تشنگی پیدا شود، ناله
آب حیوان. (ناظم الاطباء). چشمه ای است که هر کس از آب آن بخورد زندۀ جاوید می شود و خضر پیغمبر از آن آب خورده است. مرادف چشمۀ خضر. (از فرهنگ نظام). کنایه از آب حیات و آب زندگی. چشمۀ حیات. چشمۀ زندگی: سخای او به چه ماند؟ به معجز عیسی لقای او به چه ماند؟ به چشمۀ حیوان. فرخی. از دو رخ تو نور برد چشمۀ خورشید وز دو لب تو طعم برد چشمۀ حیوان. قطران. گر تو خود گوسفند او باشی بخوری آب چشمۀ حیوان. ناصرخسرو. چاشنی گیران از چشمۀ حیوان گوئی شربت شاه سکندر سیر آمیخته اند. خاقانی. کآب جگر چشمۀ حیوان اوست چشمۀ خورشید نمکدان اوست. نظامی. چگونه چشمۀ حیوان بدست آرم بدین وادی که اندر قعر تاریکی چو اسکندر فروماندم. عطار. ز کار بسته میندیش و دل شکسته مدار که آب چشمۀ حیوان درون تاریکی است. سعدی. تشنۀ سوخته بر چشمۀ حیوان چو رسد تو مپندار که از پیل دمان اندیشد. سعدی. رجوع به چشمۀ حیات و چشمۀ خضر و چشمۀ زندگی شود، کنایه از لب و دهان معشوق: بسیار چو ذوالقرنین آفاق بگردیده ست این تشنه که میمیرد بر چشمۀ حیوانت. سعدی. چه گویم آن خط سبز و دهان شیرینت بجز خضر نتوان گفت و چشمۀ حیوان. سعدی
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’مزرعه ای است در دامنۀ کوهی که متعلق بقریۀ ’زاغه’ یکی از دهات اربابیست که در سمت جنوب ملایر واقع است و پشت کوه مزبور شهر نهاوند قرار دارد. این مزرعه را رعایای زاغه زراعت میکنند و خود مزرعه مرتع بسیار خوبی دارد. زراعت این مزرعه دیمی است و تا دولت آباد پنج فرسنگ فاصله دارد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 233)