دور خود چرخ زدن و در حال چرخیدن به هوا رفتن کنایه از حلقه زدن و گرداگرد کسی یا چیزی را گرفتن، تنوره کشیدن، برای مثال هزار از دلیران جوینده کین / به گردش تنوره زدند از کمین (اسدی - ۳۹۱)
چرخ زدن و گرد گشتن و حلقه بستن، چنانکه گردباد تنوره می زند. (آنندراج). گرد چیزی گرد آمدن: هزاران دلیران جوینده کین به گردش تنوره زدند از کمین. اسدی. تنوره زد از گردش اندر سپاه ز هر سو بزخمش گرفتند راه. اسدی. رجوع به تنوره شود. ، در اصطلاح، هوا گرفتن دیو است... (آنندراج). تنوره کشیدن. (فرهنگ فارسی معین) : از این سهم بر کهکشان رو نهاد تنوره زنان دیوسان گردباد. آدم (از آنندراج). به سوی آسمان از شهر و پوره بسان دیو زد آتش تنوره. محمدقلی سلیم (از آنندراج). رجوع به تنوره کشیدن و تنوره شود
چنبر زدن. حلقه های خرد یا بزرگ دایره ای شکل زدن. چنانکه مار آن هنگام که در جایی آرام و قرار گیرد بدانگونه گرد خود حلقه زند. و رجوع به چنبر و چنبر زدن شود
طبل زدن. نواختن کوس و دهل و جز آن: پذیره شدن را تبیره زدند سپاه و سپهبد پذیره شدند. فردوسی. تبیره زدندی همی چند جای جهان را نه سر بود پیدانه پای. فردوسی. رجوع به تبیر و تبیره و دیگر ترکیبهای آندو در همین لغت نامه شود