معنی پینه بسته
- پینه بسته
- قسمتی از پوست بدن که در اثر ساییدگی یا کار بسیار سفت و سخت شده
واژههای مرتبط با پینه بسته
پینه بسته
- پینه بسته
- کبره بسته شوغ بسته ایجاد پینه شده، نرم ظاهر سخت باطن: دلهای پینه بسته ابنای روزگار از ناخن پلنگ کند جوی خون روان. (صائب)
پینه بسته
- پینه بسته
- کبره بسته. شوغ بسته. ایجاد پینه شده، نرم ظاهر سخت باطن. (آنندراج) :
دلهای پینه بستۀ ابنای روزگار
از ناخن پلنگ کند جوی خون روان.
صائب
پینه بستن
- پینه بستن
- کلفت شدن قسمتی از پوست کف دست یا پا از زیادی کارسسس
پینه بستن
- پینه بستن
- ستبر شدن پوست به ویژه در کف دست و پا در اثر زیاد کار کردن یا میانۀ پیشانی در اثر سجدۀ بسیار
پینه بستن
- پینه بستن
- سخت شدن پوست دست و پای و زانو یاپیشانی آدمی از بسیاری کار یا رفتن و یا سجده کردن و ستبر شدن زانو یا سینۀ شتر بعلت سائیدگی بزمین. کوره بستن. کبره بستن. رجوع به پینه شود:
پینه بسته ست جفتۀ هردو
بس که از حکه کون بکون زده اند.
محسن وضیحی (از آنندراج).
- مثل زانوی شتر پینه بستن، سخت پینه دار شدن
سینه بسته
- سینه بسته
- هر چیز که در سینه و دل پنهان و مخفی باشد. (ناظم الاطباء) ، پوشیده و نهان، راز و سر. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
کینه بستن
- کینه بستن
- انتقام کشیدن
پیله بستن
- پیله بستن
- غوزه کردن. قبه کردن خشخاش: افیون از این شهر (اسیوط) خیزد وآن خشخاش است که تخم او سیاه باشد. چون بلند شود و پیله بندد اورا بشکنند. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 79)
کینه بستن
- کینه بستن
- کین بستن. انتقام کشیدن، دشمن شدن. عداوت پیدا کردن:
به کیش حق پرستان کینه نتوان بست با دشمن
مسلمانی گره از رشتۀ زنار بگشاید.
میرزا معز فطرت (از آنندراج)