جدول جو
جدول جو

معنی آب کردن

آب کردن
جسم جامد را در آب حل کردن، جسمی را به وسیلۀ حرارت ذوب کردن، گداختن، فروختن کالای بنجل و نامرغوب با حیله و تزویر
تصویری از آب کردن
تصویر آب کردن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با آب کردن

آب کردن

آب کردن
تذویب. گداختن. اذابه. ذوب. مذاب کردن. حل کردن. محلول ساختن، مجازاً، فروختن چیزی بنهانی. بفروش رسانیدن کالایی کم مشتری و کاسد یا قلب و ناروا.
- دل کسی را آب کردن، او را در مطلوب و آرزویی انتظار دادن
لغت نامه دهخدا

حب کردن

حب کردن
گویکاندن گویه ساختن دارویی را بصورت حب در آوردن حب ساختن
حب کردن
فرهنگ لغت هوشیار