جدول جو
جدول جو

معنی انگشت نر

انگشت نر
انگشت شست، انگشت بزرگ دست، انگشت مهین، انگشت ابهام
تصویری از انگشت نر
تصویر انگشت نر
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با انگشت نر

انگشتانه

انگشتانه
آلتی فلزی است بشکل مخروط ناقص که در بدنه آن بقطر ته سوزن معمولی فرورفتگیهایی موجود است و خیاطان بهنگام دوختن آنرا بانگشت کنند، گل انگشتانه
فرهنگ لغت هوشیار

انگشت نما

انگشت نما
هر چیز مشهور و معروف و آشکار و نمودار، مشهور به بدی
انگشت نما
فرهنگ لغت هوشیار

انگشت کش

انگشت کش
مشهور معروف شهرت یافته مشار بالبنان: انگشت نشان، نابود محو
انگشت کش
فرهنگ لغت هوشیار

انگشت نما

انگشت نما
کسی که بسیاری از مردم او را بشناسند و به یکدیگر نشان دهند، کسی که به داشتن یک صفت بد مشهور باشد، معروف، مشهور، اَنگِشت کَش، اَنگُشت نِشان، مُشارٌ بِالبَنان، تابلُو، شُهرِه
انگشت نما
فرهنگ فارسی عمید

انگشت کش

انگشت کش
اَنگُشت نَما، کسی که بسیاری از مردم او را بشناسند و به یکدیگر نشان دهند، کسی که به داشتن یک صفت بد مشهور باشد، معروف، مشهور، اَنگُشت نِشان، تابلُو، شُهرِه، مُشارٌ بِالبَنان
انگشت کش
فرهنگ فارسی عمید

انگشت خنصر

انگشت خنصر
انگشت کوچک دست یا پا، اَنگُشتَک، کابلِج، خِنصِر، کِلیک، اَنگُشت کِهین، کالوج
انگشت خنصر
فرهنگ فارسی عمید

انگشتانه

انگشتانه
ابزار فلزی، قالب سرِ انگشت، به هنگام دوختن چیزی بر سر انگشت می گذارند تا ته سوزن در انگشت فرو نرود، گلی است زینتی از تیره میمون شبیه انگشتانه دارای رنگ های مختلف، برگ هایش بسیار تلخ و دارای ماده سمی شدیدی است که از آن ما
انگشتانه
فرهنگ فارسی معین