انجدان، گیاهی با ساقه های ستبر و میان تهی، برگ های سوراخ دار، گل های چتری، میوۀ سیاه و بدبو و ریشۀ راست و ستبر که از آن صمغی تلخ می گیرند، انگدان، رافه، انگژه، انگیان، انگوژه
مطلق صمغها را گویند عموماً و صمغی باشد بغایت بدبوی و آن را بعربی حلتیت خوانند. و آن را انگژد بسبب آن گویند که صمغ درخت انگدان است و اصل آن انگدان ژد باشد چه ژد بلغت فرس به معنی صمغ است. (از برهان قاطع) (از هفت قلزم). هرصمغی عموماً و انغوزه خصوصاً. (ناظم الاطباء). انگدان. (فرهنگ فارسی معین). انگژه: خبر رسید که احمد قدام همه چاهها و بیابان انگژد افکنده است وآب تباه کرده پس براه دیگر برفت. (تاریخ سیستان) ، به مجازچیزی بی رتبه و بی اعتبار. (آنندراج) : قد چوخم می شود انگشتر پا می گردد قدر و قیمت بهوا نیست کهن سالان را. صائب. حجاب آسمان کی مانع ما می تواند شد فلک ما را کجا انگشتر پا می تواند کرد صائب (از آنندراج). - انگشتر زنهار، عبارت از آن است که پادشاهان جبار چون خواهند که کسی را امان بخشند و مردم مزاحم احوال او نگردند برای تصدیق وی انگشتری یا تیری به وی می دهند. (از آنندراج). انگشتر که شاهان فرستادندی کسی را بنشانۀ امان. (یادداشت مؤلف) : هرکه لب بست از سخن، با او کسی را کار نیست مهر خاموشی کم ازانگشتر زنهار نیست. اثر (از آنندراج). تا نریزد خون او را لعل آن شیرین دهن دارد اندر لب عقیق انگشتر زنهارها. اثر (از آنندراج). و رجوع به ترکیبات انگشتری شود
اَنجُدان، گیاهی با ساقه های ستبر و میان تهی، برگ های سوراخ دار، گل های چتری، میوۀ سیاه و بدبو و ریشۀ راست و ستبر که از آن صمغی تلخ می گیرند، اَنگُیان، رافِه، اَنگُژَد، اَنگُدان، اَنگوژه
مخفف انگوژه است که صمغ درخت انگدان باشد و آن را عربان حلتیت و شیرازیان انگشت گنده گویند. انگزه. (از برهان قاطع). انگژد. (فرهنگ سروری) : بنده را شاگرد خوارزمی است شیطان هیکلی کان چنان هیکل نه در کوه و نه در هامون کنند یکدم ار خالی شود حلقش که بادش زهر مار راست چون دیوی بود کش انگژه در کون کنند. انوری (از انجمن آرا). خواجۀچین که نافه بار کند مشک را ز انگژه حصار کند. نظامی (هفت پیکر ص 28) ، مرادف مهر. (آنندراج)