جدول جو
جدول جو

معنی ابریز

ابریز
طلای ناب، زر خالص، زر جعفری، زر ده دهی، زر طلی، زر رکنی، زر خشک، زر طلی، زر سرخ، زر شش سری، زر طلا، شش سری، زر بی غشّ
تصویری از ابریز
تصویر ابریز
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با ابریز

ابریز

ابریز
از یونانی اُبریزُن، زر خالص. (مهذب الاسماء). زر ساو. زر خلاص. زر خشک. ذهب خالص. زر ویژه. زر بی غش. زر خالص بی عیب: از سیستان زر ابریز خیزد. (تاریخ سیستان) ، خالص از زر و نقره، پیرایۀ صافی از زر.
- ابریز کردن، به طعن، کره ها را روغن کردن. هنگامه کردن. معرکه کردن:
بدین فصاحت و این علم شاعری که تراست
مکوش خیره که ابریز کردی و اکسیر.
غضایری رازی (در هجای عنصری)
لغت نامه دهخدا

ابریزی

ابریزی
منسوب به ابریز ذهب ابریزی زربی غش زرساو ذهب خالص ذهب ابریزی
ابریزی
فرهنگ لغت هوشیار