هم زمان. معاصر. هم عصر. (یادداشت مؤلف) ، هم پیمان. هم سوگند. هم قسم. (یادداشت مؤلف) : با ملوک طوایف هم اتفاق و هم عهد شد. (فارسنامۀ ابن بلخی) ، موافق. علاقه مند: کردند به بازبردنش جهد تا با وطنش کنند هم عهد. نظامی
دو یا چند مهره که در یک گردن بند باشند: گذشتند و ما نیز هم بگذریم که چون مهره هم عقد یکدیگریم. نظامی (شرفنامه ص 234). ، مجازاً، مشابه. همانند. به یکدیگر ماننده: چونکه بخرد نظر بر آن انداخت آن دو هم عقد را ز هم نشناخت. نظامی