جدول جو
جدول جو

معنی هم عهد

هم عهد
دو یا چند تن که با هم پیمان بسته اند، هم پیمان، هم عصر، معاصر
تصویری از هم عهد
تصویر هم عهد
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با هم عهد

هم عهد

هم عهد
هم عصر، معاصر، همزمان، هم پیمان، دو یا چند کس یا دولت که با هم پیمان بسته اند
فرهنگ لغت هوشیار

هم عهد

هم عهد
هم زمان. معاصر. هم عصر. (یادداشت مؤلف) ، هم پیمان. هم سوگند. هم قسم. (یادداشت مؤلف) : با ملوک طوایف هم اتفاق و هم عهد شد. (فارسنامۀ ابن بلخی) ، موافق. علاقه مند:
کردند به بازبردنش جهد
تا با وطنش کنند هم عهد.
نظامی
لغت نامه دهخدا

هم عهدی

هم عهدی
هم پیمانی. وفاداری:
داده خیری به شرط هم عهدی
یاسمن را خط ولیعهدی.
نظامی
لغت نامه دهخدا

هم عقد

هم عقد
دو یا چند مهره که در یک گردن بند باشند:
گذشتند و ما نیز هم بگذریم
که چون مهره هم عقد یکدیگریم.
نظامی (شرفنامه ص 234).
، مجازاً، مشابه. همانند. به یکدیگر ماننده:
چونکه بخرد نظر بر آن انداخت
آن دو هم عقد را ز هم نشناخت.
نظامی
لغت نامه دهخدا