پرواز کننده، چست و چالاک، تیزرو، زبانۀ ترازو، ترازو، برای مثال عطای او از آن بگذشت کآن را / توان سختن به شاهین و به طیار (فرخی - ۱۴۴ حاشیه)، عیار درم، نوعی قایق و کشتی تندرو
فرس ٌ طیارٌ، اسب تیزخاطر. اسب چست و چالاک. (منتهی الارب) (آنندراج)، {{اِسم}} پرنده. (مهذب الاسماء). و النوع الطیارات منها (من الذریح) یسمی ’ازغلال’. (ابن البیطار) : چو مرکبیست بزیر تو آن مبارک خنگ که نگذرد به گه تاختن از او طیار. فرخی. آراسته ای از شرف و جود همیشه چون شاخ زطیار و چو افلاک ز سیار. سنائی. ، زبانۀ ترازو. ترازوی راست (در نسخه ای از مهذب الاسماء خطی). ترازوئی است (در دو نسخۀ خطی دیگر از همان کتاب). قپان و به این معنی فارسی است. (منتخب اللغات) : اگر اساس جهانداری بر قاعده انصاف نهید و به طیار راستی ستانید و دهید کار شما هر روز طراوت تزاید پذیرد. (بدایع الازمان تاریخ سلاجقۀ کرمان). عطای او از آن بگذشت کآن را توان سختن بشاهین و به طیار. فرخی. طرار بریده سر چو طیار آویخته بیزبان ببینم. خاقانی. دین و دولت هر دوچون در کفۀ عدلش نشست کار عالم راست از عدلش چو طیار ایستد. سیدحسن غزنوی. ، نوعیست از کشتی. (مهذب الاسماء) : چو رودهائی هر یک چنان کجا افتد که گذشتن از او هر دو بازوی طیار. فرخی. اذ لیس فی الباب بواب لدولتکم و لا حمار و لا فی الشط طیار. ؟ (از یتیمه الدهر ثعالبی). غوغا بدیوان رفتند ودوات از پیش وزیر برگرفتند و سر و پای برهنه وزیر بجست و خود را در طیار افکند. (مجمل التواریخ و القصص)، {{صِفَت}} فراهم آورده. آماده. مهیا: تعابی، میل کردن یکی بجانب قومی و دیگری بجانب قومی دیگر، و این وقتی باشد که هر دو قوم برای هر یکی از آن دوطعامی طیار کرده باشند. (منتهی الارب). در غیاث اللغات و آنندراج آمده که: فارسیان لفظ طیار را مجازاً بمعنی مهیا و آماده و مستعد استعمال کنند و تحقیق آنست که این لفظ در اصل اصطلاح قوشچیان یعنی میرشکاران است که چون جانوران شکاری از گریز برآمده مستعد و آمادۀ پرواز و شکاراندازی میشوند گویند این جانور طیارشد، چون به این معنی شهرت گرفته مجازاً هر شی ٔ مهیارا طیار گویند و به تاء فوقانی نوشتن فارسی بودن این لفظ محل تأمل است. از بهار عجم و چراغ هدایت و سراج. (غیاث اللغات) (آنندراج). مؤلف غیاث اللغات گوید: به معنی جلدرفتار و جهنده و مواج است، چنانکه در منتخب و صراح. پس بمعنی درست و مهیا مجاز باشد از معنی لغوی و تفصیلش در باب تای فوقانی نوشته ام. (غیاث اللغات). ملاطغرا خطاب بمحبوب: چو طیار کردی خدنگ نگاه به استادیت تیرگر شد گواه. محمدسعید اشرف: میپزد باز از هوای عشق او رنگ رخم گرچه با زنجیرموج باده طیارش کنم. (از آنندراج). ، {{اِسم}} تیار. بزرگترین نوعی از انجیر، {{صِفَت}} مشهور و معروف در همه جا. و این اصطلاحی است مترادف سیار ولی در معنی اشد از سیر. عبدالواحد مراکشی در تاریخ خود که بهمت دزی در لیدن طبع و نشر گردیده گوید: و من شعره السیار بل الطیار قوله الخ، {{اِسمِ مَصدَر}} سیر در نهر یا در دریا بر ضد جریان آب. (دزی ج 2 ص 79)
لقب جعفر بن ابیطالب بن عبدالمطلب عم ّ حضرت پیغمبر صلواه الله و سلامه علیه، و علت این لقب آن است که چون در غزوۀ موته هر دو دست مبارک وی را کُفار قطع کردند و وی درفش لشکر اسلام را همچنان با دو بازوی خویش برافراشته داشت پیغمبر اکرم فرمود: لقد ابدله الله بیدیه جناحان یطیر بهما فی الجنه فسمی الطیار. (سمعانی). وی را ذوالجناحین نیز خوانده اند. رجوع به جعفر بن ابیطالب شود