هدهد، پرنده ای خاکی رنگ، کوچک تر از کبوتر با خال های زرد، سیاه و سفید که روی سرش دسته ای پر به شکل تاج یا شانه دارد، در خوش خبری به او مثل می زنند، شانه سرک، شانه سر، بوبه، بوبویه، پوپک، پوپ، بوبو، پوپو، کوکله، پوپؤک، بوبک، پوپش، مرغ سلیمان، بدبدک
کسی که در حال جان دادن باشد و در آن حالت به واسطۀ امری یا حادثه ای به هیجان آید و مضطرب و بی قرار شود، برای مِثال همین نه لاله ز شوق تو داغ بر جگر است / که شمع نیز ز سوز غم تو جان به سر است (محمدسعید اشرف - لغتنامه - جان به سر بودن) جان به سر شدن: به سختی جان دادن، مضطرب گشتن و ناراحت بودن جان به سر کردن: کسی را در حال جان دادن به هیجان آوردن و مضطرب ساختن