جدول جو
جدول جو

معنی رخنه جو

رخنه جو
ویژگی کسی که می تواند در امری دشوار راه گریزی پیدا کند، چاره جو، چاره گر، رخنه کننده و فسادانگیز
تصویری از رخنه جو
تصویر رخنه جو
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با رخنه جو

رخنه جو

رخنه جو
جویندۀ رخنه و شکاف و سوراخ، مجازاً، عیب جوی. که نقص و عیب کار را بجوید. که جویای عیب و فساد و تباهی کار باشد:
جمله گفتند ای حکیم رخنه جو
این فریب و این جفا با ما مگو.
مولوی
لغت نامه دهخدا

فتنه جو

فتنه جو
آشوب طلب، کنایه از زیبا و دل فریب، کنایه از جنگ جو، سپاهی، لشکریبرای مثال آمد از دهگان سبک پایی که یک جا آمدند / از سوار و از پیاده فتنه جویی ده هزار (مسعود سعد - ۱۶۲)
فتنه جو
فرهنگ فارسی عمید

کینه جو

کینه جو
اِنتِقام جو، کسی که به دنبال انتقام است، کینِه خوٰاه، کینِه کِش، پُرکین، کینِه وَر
کینه جو
فرهنگ فارسی عمید

فتنه جو

فتنه جو
فتنه جوی. آنکه در پی برپا کردن آشوب باشد و فتنه را خوش دارد. فتنه انگیز. رجوع به فتنه شود، سپاهی. جنگجو:
آمد از دهگان سبکپایی که: یکجا آمدند
از سوار و از پیاده، فتنه جویی ده هزار.
مسعودسعد.
رجوع به فتنه و فتنه جوی شود
لغت نامه دهخدا

رخنه گر

رخنه گر
رخنه کننده. شکافنده. رخنه ساز. کافنده:
رخنه گر ملک سرافکنده به
لشکر بدعهد پراکنده به.
نظامی.
چو نیست سایه ز پستی بنای ذوق مرا
چه غم که چرخ به دیوار عیش رخنه گر است.
واله هروی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

رخنه سر

رخنه سر
شکافته سر. کافته سر. کفته سر:
قاف از تو رخنه سر شد و عنقا شکسته پر
از زال خرد یک تنه تنها چه خواستی.
خاقانی.
عمر پلی است رخنه سر، حادثه سیل پل شکن
کوش که نارسیده سیل از پل رخنه بگذری.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

کینه جو

کینه جو
کینه خواه. (ناظم الاطباء). کینه جوینده. انتقام جو. انتقام کشنده. خونخواه. کینه جوی:
بفرمود تا پیش او آمدند
همه با دلی کینه جو آمدند.
فردوسی.
و رجوع به کینه جوی شود
لغت نامه دهخدا