کسی که خود را بزرگ و مهم داند. (از ناظم الاطباء). متکبر. مُعجِب. مُختال. فَخور. خودپسند. (یادداشت مؤلف). خودبین: خویشتن بین و بت پرست یکیست. سنائی. وانکس کو نیست خویشتن بین معصوم خدای بین شمارش. خاقانی. مبین درآینۀ چین ای بت چین که باشد خویشتن بین خویشتن بین. نظامی. بزرگان نکردند در خود نگاه خدابینی ازخویشتن بین مخواه. سعدی
عمل و حالت کسی که خود را بزرگ و مهم داند. (از ناظم الاطباء). عُجب. بزرگ منشی. خودبینی. اِنانیَّت. مَنی. (یادداشت مؤلف) : میرود وز خویشتن بینی که هست درنمی آید بچشمش دیگری. سعدی. بر این آستان عجز و مسکینیت به از طاعت و خویشتن بینیت. سعدی. هوله، خویشتن بینی. (منتهی الارب)
فروتن. متواضع که از فروتنی خود را نمی بیند. نامتکبر. مقابل خویشتن بین، به معنی خودبین و متکبر: بس فروتن سروری ناخویشتن بین مهتری سرور اهل زمینی مهتر اهل زمان. سوزنی
متکبر. صاحب نخوت. (یادداشت مؤلف). کنایه از مغرور و متکبر. (آنندراج). خویشتن بین: گرچه شیری چون روی ره بی دلیل خویش بین و در ضلالی و ذلیل. مولوی. پرده ز رخ برمگیر تا نشوم خودپرست آینه را برمدار تا نشوی خویش بین. سلمان ساوجی