جدول جو
جدول جو

معنی خردور

خردور
عاقل، دانا، خردمند، فرزان، خردومند، پیردل، متفکّر، لبیب، فرزانه، حصیف، داناسر، باخرد، راد، متدبّر، اریب، نیکورای، خردپیشه، فروهیده، بخرد، صاحب خرد
تصویری از خردور
تصویر خردور
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خردور

خردور

خردور
عاقل. هوشیار. آگاه. (ناظم الاطباء) :
از مرد خرد بپرس ازیرا
جز تو بجهان خردورانند.
ناصرخسرو.
بگوش خردور دبیر کهن
همی کرد پالوده سیم سخن.
سعدی
لغت نامه دهخدا

اردور

اردور
فرانسوی آبچرا:) غذاوخوراک اندک باشد که پیش از طعام هابخورند (پیشیاره پیشخوارد
فرهنگ لغت هوشیار

سردور

سردور
سرکرده جاسوسانی که احوال امرا را به پادشاهان می نوشتند
سردور
فرهنگ لغت هوشیار

اردور

اردور
خوراکی معمولاً اشتهاآور که قبل از غذای اصلی خورده شود، پیش غذا (واژه فرهنگستان)
اردور
فرهنگ فارسی معین