جدول جو
جدول جو

معنی حلاجی کردن

حلاجی کردن
پنبه زنی، جدا کردن پنبه از پنبه دانه، فرخمیدن، بخیدن، حلاجت، فاخیدن، فلخودن، فلخمیدن
کنایه از در امری یا مطلبی دقت و بررسی کردن و درست و نادرست را از هم جدا کردن
تصویری از حلاجی کردن
تصویر حلاجی کردن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با حلاجی کردن

حلاجی کردن

حلاجی کردن
پنبه زدن فرخمیدن فلخمیدن واخیدن، سنجیدن ته و تو در آوردن مو شکافی
فرهنگ لغت هوشیار

حلاجی کردن

حلاجی کردن
پنبه را از پنبه دانه جدا کردن و پاک کردن. فلخیدن. واخیدن، کنایه از حرفهای درشت گفتن، خواه بکنایه خواه صریح. (آنندراج) (غیاث) ، موشکافی و دقت کردن. (آنندراج).
- حلاجی کردن امری، روشن و هویدا کردن آن امر را. تشریح کردن. زیر و رو کردن مطلب:
کاش حلاجی کند او را کسی
خواجۀ ما هم کم از منصور نیست.
عبدالغنی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

کلاشی کردن

کلاشی کردن
ترفند زدن کلاه برداری کردن، می زدن مست کردن
کلاشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار