شرط کردن. عهد کردن: نهاده ست پیمان که هرک این کمان کشد، دختر او را دهم بی گمان. اسدی. گر غزوه را پیمان نهی بر جای کفر ایمان نهی سی پارۀ قرآن نهی در هند بر جای وثن. ظهوری (از آنندراج)
عهد بستن دو تن با هم. معاهده کردن. معاهده. تسجیل. عهد. استعهاد. عهن. معاقده. تعاقد، همدیگر عهد و پیمان نمودن. املاه، پیمان نمودن و مبالغه کردن در آن. (منتهی الارب)
محکمه و دادگاه تشکیل دادن. برپا کردن دیوان. محکمۀ قضاوت ترتیب دادن: بوسهل دیوانی بنهاد و مردم را درپیچید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 470). رجوع به دیوان راندن و دیوان کردن شود، کنایه از داوری کردن. (آنندراج) ، دفتر حساب روز قیامت برپا کردن. دیوان روز جزا ترتیب دادن: کرم کن که فردا که دیوان نهند منازل به مقدار احسان دهند. سعدی