کسی که راز دیگری را فاش کند و او را رسوا و بی آبرو سازد، برای مثال اشک من گر ز غمت سرخ برآمد چه عجب / خجل از کردۀ خود پرده دری نیست که نیست (حافظ - ۱۶۴)، بی شرم، گستاخ
هَتّاک. هاتِک. هاتِک استار. مِذیاع. مُنّدِد. مقابل پرده دار. پرده پوش: حق بود پرده پوش من از فضل و من به جهل در پیش خلق پرده در خویش خیرخیر. سوزنی. بپای پردگیان را بغرچگان مگذار که پرده دار نباشد که پرده در نبود. سوزنی. پرده در است آنکه در این عالم است راز ترا هم دل تو محرم است چون دل تو بند ندارد بر آن بند چه جوئی ز دل دیگران. نظامی. توبینا و ما خائف از یکدگر که تو پرده پوشی و ما پرده در. سعدی. اشک غماز من ار سرخ برآید چه عجب خجل از کردۀ خود پرده دری نیست که نیست. حافظ. تا توانی پردۀ کس را مدر تا ندرّد پرده ات را پرده در. (از امثال و حکم)
کسی که در قدیم در دربار پادشاهان و بزرگان مراقب بار یافتن اشخاص بوده، حاجب، دربان، برای مِثال آن را که عقل و همت و تدبیر و رای نیست / خوش گفت پرده دار که کس در سرای نیست (سعدی - ۱۶۵)