جدول جو
جدول جو

معنی به غایت

به غایت
بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، مفرط، متوافر، موفّر، غزیر، بی اندازه، وافر، جزیل، خیلی، موفور، عدیده، معتدٌ به، کثیر، اورت، درغیش
تصویری از به غایت
تصویر به غایت
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با به غایت

بی غایت

بی غایت
مُرَکَّب اَز: بی + غایت، بی پایان. بی نهایت. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رها. لگام گسیخته. سرخود:
نگه کن بدین بی فساران خلق
تو نیز از سر خود فروکن فسار.
ناصرخسرو.
ازیرا سزا نیست اسرارحکمت
مراین بی فساران بی رهبران را.
ناصرخسرو.
ابلیس در جزیره تو برنشست
بر بی فسار سخت کش توسنش.
ناصرخسرو.
رجوع به افسار شود
لغت نامه دهخدا

به جای

به جای
دربارۀ، درحقِ، برای مِثال پدر به جای پسر هرگز این کرم نکند / که دست جود تو با خاندان آدم کرد (سعدی - ۱۶۸)
به جای
فرهنگ فارسی عمید

بغایت

بغایت
بنهایت و بسیار و بی اندازه. (ناظم الاطباء). بسیار. کاملاً. تا آخرین درجه. بنهایت: گفت بره چون است، گفتم بغایت فربه. (تاریخ بیهقی). و بگویم که ایشان شعر را بغایت نیکو نگفتندی. (تاریخ بیهقی). فرزندان پند پدر و موعظت او هرچه نیکوتر بشنودند و منافع آن بغایت بشناختند. (کلیله و دمنه).
لغت نامه دهخدا