مُرَکَّب اَز: بی + غایت، بی پایان. بی نهایت. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رها. لگام گسیخته. سرخود: نگه کن بدین بی فساران خلق تو نیز از سر خود فروکن فسار. ناصرخسرو. ازیرا سزا نیست اسرارحکمت مراین بی فساران بی رهبران را. ناصرخسرو. ابلیس در جزیره تو برنشست بر بی فسار سخت کش توسنش. ناصرخسرو. رجوع به افسار شود
بنهایت و بسیار و بی اندازه. (ناظم الاطباء). بسیار. کاملاً. تا آخرین درجه. بنهایت: گفت بره چون است، گفتم بغایت فربه. (تاریخ بیهقی). و بگویم که ایشان شعر را بغایت نیکو نگفتندی. (تاریخ بیهقی). فرزندان پند پدر و موعظت او هرچه نیکوتر بشنودند و منافع آن بغایت بشناختند. (کلیله و دمنه).