جدول جو
جدول جو

معنی به جا

به جا
کاری یا امری که در موقع مناسب و شایسته انجام شود، درخور، لایق
تصویری از به جا
تصویر به جا
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با به جا

به جای

به جای
دربارۀ، درحقِ، برای مِثال پدر به جای پسر هرگز این کرم نکند / که دست جود تو با خاندان آدم کرد (سعدی - ۱۶۸)
به جای
فرهنگ فارسی عمید

به جان

به جان
دهی از دهستان و بخش سیمکان است که در شهر جهرم واقع است و 677 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

چه جا

چه جا
دهی است از دهستان کتول بخش علی آباد شهرستان گرگان. در 32هزارگزی جنوب علی آباد واقع است. کوهستانی و معتدل و مرطوب است، 105 تن سکنه دارد. از چشمه سار آبیاری می شود. محصولش غلات و لبنیات است. شغل اهالی کشاورزی و صنایع دستی زنان کرباس، شال بافی می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رجوع به چه جاه شود
لغت نامه دهخدا

بی جا

بی جا
بی خود، بی فایده، بیهوده، بی مناسبت، نابه هنگام، بی مورد، بی موقع، بی وقت، بی هنگام، نابجا، نادرست، ناروا، ناشایست، ناصواب، نامتناسب، نامناسب، ناموجه، ناوارد
متضاد: بجا، روا، لامکان، بی مکان، نامتحیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد