ظالم. جفاکار. (آنندراج). موذی که آزار و اذیتش به خلایق رسد. که به دیگران ضرر و آسیب رساند: مرغزاری است این جهان که در او عامه شوکان مردم آزارند. ناصرخسرو. زن از مرد موذی به بسیار به سگ از مردم مردم آزار به. سعدی. گاوان و خران باربردار به ز آدمیان مردم آزار. سعدی. بخور مردم آزار را خون و مال که از مرغ بد کنده به پر و بال. سعدی
ستمگری. اذیت. عمل مردم آزار: مردمی کرد در جهانداری مردمی به ز مردم آزاری. نظامی. بود کارش همه ستمکاری بی وفائی و مردم آزاری. نظامی. به چه کار آیدت جهانداری. مردنت به که مردم آزاری. سعدی. چگونه شکر این نعمت گزارم که زور مردم آزاری ندارم. سعدی. قحبۀ پیر از نابکاری چکند که توبه نکند و شحنۀ معزول از مردم آزاری. (گلستان). - مردم آزاری کردن، به خلایق ضرر رساندن: می بخور منبربسوزان آتش اندر خرقه زن ساکن میخانه باش و مردم آزاری مکن. همای اصفهانی (از امثال و حکم ج 4 ص 1767)
آدم خوار. که گوشت آدمیزاده خورد. مردم خور: با ملک ترک دویست پیل بود کارزاری و سیصد شیر مردم خوار. (ترجمه طبری بلعمی). فوری نام قومی است هم از خرخیز... و با دیگر خرخیزیان نیامیزند و مردم خوارند و بی رحم. (حدود العالم). اندر حدود ختن مردمانند وحشی و مردم خوار. (حدود العالم). چو کوه کوه در او موجهای تندروش چو پیل پیل نهنگان هول مردم خوار. فرخی. اسکندر بخندید و گفت شاه مردم خوار نیست که تو نمی یاری آمدن. (اسکندرنامه، خطی). قومی دیو مردم اندکه مردم خورند و شاه ایشان زنگی ای است مردم خوار و هفتاد هزار زنگی مردم خوار در خیل اویند. (اسکندرنامۀخطی). بادی مخالف برآمد و ما را به ولایت زنگبار افکند پیش جماعتی مردم خوار. (مجمل التواریخ). مردمان همچو گرگ مردم خوار گاه مردم خورند و گه مردار. نظامی. شیرداران دو شیر مردم خوار یله کردند بر نشانۀ کار. نظامی. و آن بیابانیان زنگی سار دیو مردم شدند و مردم خوار. نظامی. آنجاکه در شاهوار است نهنگ مردم خوار است. (گلستان). در برابر چو گوسفند سلیم در قفاهمچو گرگ مردم خوار. سعدی. ، محو و نابودکننده. از میان برندۀ مردم: در این دنیای فریبنده مردم خوار چندانی بمانم که کارنامه این خاندان بزرگ را برانم. (تاریخ بیهقی ص 393)
گزندۀ مردم. که مردم را نیش زند و بگزد. کنایه از مردم آزار و مردم کش و ستمکار و متعدی و موذی: مهره نگر گو مباش افعی مردم گزای ناقه طلب گو مباش آهوی صحرانشین. خاقانی. همه آدمی خوار و مردم گزای ندارد در این داوری مصر پای. نظامی. از من بگوی حاجی مردم گزای را کو پوستین خلق به آزار می درد. سعدی. مکش بچۀ مار مردم گزای چو کشتی در آن خانه دیگر مپای. سعدی