جدول جو
جدول جو

معنی کن فیکون

کن فیکون
باش پس می باشد، کنایه از سرعت جریان امر الهی، کنایه از خراب و ویران، زیر و زبر
کن فیکون شدن: کنایه از زیر و زبر شدن، منهدم شدن
تصویری از کن فیکون
تصویر کن فیکون
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با کن فیکون

کن فیکون

کن فیکون
کنایه از عالم موجودات، از بیخ و بن ویران کردن و زیر و رو شدن، اساس کاری را بکلی در هم ریختن و آنرا از بین بردن و بصورت دیگر در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار

کن فیکون

کن فیکون
کنایه از عالم موجودات. (آنندراج) (غیاث). کن فکان. (از ناظم الاطباء) :
کجا شد آنکه بر از خاک پاک کن فیکون
نه طعنۀ پدرش بد نه مایۀ مادر.
ناصرخسرو.
چو درنوردد فراش امر کن فیکون
سرای پردۀ سیماب رنگ آینه گون.
جمال الدین عبدالرزاق.
قضای کن فیکون است حکم بار خدای
بدین سخن سخنی در نمی توان افزود.
سعدی.
و رجوع به کن فکان شود.
- کن فیکون شدن یا کردن، از بیخ و بن ویران و زیر و زبر شدن یا کردن. مأخوذ از قرآن بر خلاف معنی آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زیر و رو شدن. درب و داغون کردن. اساس کاری را به کلی در هم ریختن و آن را از بین بردن یا به صورت دیگر درآوردن: این زلزله شهر نهاوند را کن فیکون کرد. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
لغت نامه دهخدا

کن فکان

کن فکان
شو پس شد، مراد از عالم موجودات. (غیاث) (آنندراج). کُن فَیَکون عالم موجودات را گویند. (ناظم الاطباء) :
یارب کدام روز مبارک بنا نهاد
معمار آفرینش و بانی کن فکان.
؟ (از ترجمه محاسن اصفهان ص 9).
حق قدم بر وی نهد از لامکان
آنگه او ساکن شود در کن فکان.
مولوی.
، در بیت زیر مقصود امر باری تعالی است. کن فیکون:
امر ملک الملوک مغرب
هم رتبت کن فکان بینم.
خاقانی.
و رجوع به کن فیکون شود
لغت نامه دهخدا