جدول جو
جدول جو

معنی سرا

سرا
خانه، جا، مکان، منزل، خانۀ بزرگ
پسوند متصل به واژه به معنای سراینده مثلاً چکامه سرا، داستان سرا، سخن سرا، مدحت سرا، نغمه سرا
سرای بقا: کنایه از آخرت، جهان دیگر، سرای پسین
سرای پسین: کنایه از آخرت، جهان دیگر
سرای جاوید: کنایه از دنیای دیگر، عالم دیگر، بهشت
سرای سپنج: خانۀ عاریت، کنایه از دنیا
سرای فانی: کنایه از دنیا
تصویری از سرا
تصویر سرا
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سرا

سرا

سرا
بارگاه، منزلگاه، اندرون و حرم، خانه و بیت، جوانمرد گشتن، رادیدن راد گشتن، مهتر گشتن، مهیدن درخت کمان از گیاهان شاد مانی رو در روی اندوه (ضراء) شادی شادمانی مسرت مقابل ضراء، شادی شادمانی مسرت مقابل ضراء
فرهنگ لغت هوشیار

سرا

سرا
سرای. سراینده:
نشاندند مطرب بهر برزنی
اغانی سرایی و بربطزنی.
نظامی.
ستایش سرایان نه یار تواَند
نکوهش کنان دوستدار تواَند.
سعدی.
رجوع به سرای شود
لغت نامه دهخدا

سرا

سرا
در عربی بمعنی نرمی و رأفت لیکن به این معنی در آخر همزه است، فارسیان بدون همزه نیز آرند. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

سرا

سرا
دهی است از دهستان تورجان بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع در 19 هزارگزی جنوب بوکان در مسیر شوسۀ بوکان به سقز. هوای آن معتدل و دارای 557 تن سکنه است. آب آنجا از سیمین رود تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون، حبوب. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه شوسه و دبستان ملی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

سرا

سرا
در ساحل نهر اتل است و نهر اتل بصحراء قفچق است و سرا برساحل آن است. (ابن بطوطه، از یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

سرا

سرا
سرای. از پارسی باستان ’سراده’، اوستا ’سراذه’، ارمنی عاریتی و دخیل ’سرهک’، ’سره’. عربی عاریتی و دخیل سرادق (خانه و بیت، کوشک و قصر، بنای عالی). بارگاه. منزلگاه. اندرون و حرم. رجوع کنید به سرای. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). خانه. (غیاث). رشیدی گوید آنکه فقط لفظ سرای بمعنی مسافرخانه در پیش مردم مستعمل است ظاهراً درست نباشد، بجای آن مهمانسرای باید گفت. (آنندراج). خانه سپنجی. (شرفنامه) :
بهشت آئین سرایی را بپرداخت
ز هر گونه در او تمثالها ساخت.
رودکی.
بگفت این و رفت آنگهی در قفاش
به ارگ اندر آمد بشد در سراش.
فردوسی.
سرایی دیدم چون بهشت آراسته. (تاریخ بیهقی).
سراآن جهان نردبان این جهانست
بسر برشدت باید این نردبان را.
ناصرخسرو.
و عضدالدوله آنجا (شیراز) سرایی ساخت و صد باغ سخت نیکو. (فارسنامۀ ابن البلخی). و از جمله اسباب و تجمل او دوازده هزار کنیزک در سراهاء او بودند. (فارسنامه ابن البلخی ص 103). فرمود تا آن پسرک را بسرا بردند. (نوروزنامه).
مساز عیش که نامردمی است طبع جهان
مخور کرفس که پرکژدم است بوم و سرا.
خاقانی.
خبر وفات او نهان میداشتند تا او را با سرا آوردند و بشرایطعزا قیام کردند. (ترجمه تاریخ یمینی).
این سرا و باغ تو زندان توست
ملک و مال تو بلای جان توست.
مولوی.
دیدم ضعیف جانوری مثل عنکبوت
گفتم کزین متاع مرا در سرا بسست.
سلمان ساوجی.
رجوع به سرای شود.
در ذیل به صورت مزید مؤخر آید: آرمان سرا، آستانه سرا، آق سرا، آهوسرا، آیک سرا، احمدسرا، الم سرا، اوطاق سرا، باج سرا، بهارسرا، باغچه سرا، بستانسرا:
بلبل بستانسرا صبح نشان میدهد
وزدر ایوان نخاست بانگ خروشان بام.
سعدی.
پاین سرا. پرده سرا. پله سرا. تلنگ سرا. تنگ سرا. چابک سرا. چاله سرا. چومارسرا. حرمسرا. حسرتسرا. خیمه سرا. خالده سرا. خلوتسرا. خواجه سرا. دانشسرا. دوسرا (بمعنی دنیا و آخرت) :
نگوید کسی جز به بدنام من
نباشد بهر دوسرا کام من.
فردوسی.
دین نه و دنیا نه همچو کافر درویش
در دوسرا بهره جز عقاب نیاید.
ظهیرالدین.
ده سرا. زاغسرا. سرتکوسرا. سرجه سرا. سنگسرا. سوخته سرا. سیاه پله سرا. سرسرا. صومعه سرا. طرب سرا. عثمانسرا. غم سرا. قلعه سرا. قول سرا. قیامت سرا. کاروانسرا. کله سرا. کوپاسرا. کوشک سرا. کولک سرا. گرجیه سرا. گرمابه سرا. گزنه سرا. گل سرا. مدیحه سرا. ماتم سرا. مصیبت سرا. مهمانسرا. مشهدسرا. مهدی سرا. میانسرا.
رجوع به سرای شود
لغت نامه دهخدا