نیام شمشیر پوست پوشانیده، هر بطانه ای که نیام شمشیر را پوشاند، روده ای که بر پشت سرهای کمان برگشته باشد، پوست با نقش و نگار. ج، خلل، خلال. جج، اخله، دوستی. (یادداشت بخط مؤلف). مصادقت. هواخواهی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). یقال: أنه لکریم الخله، دوست. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). در این کلمه مذکر و مؤنث و واحد و جمع مساوی است، خله واحد خلل چیزی که در میان دندانها ماند از طعام. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، خاصیت. (یادداشت بخط مؤلف)
خلم. مخاط بینی. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) : چو آید زو برون حمدان بدان ماند سرسرخش که از بینی سقلابی برون آید همی خله. عسجدی (از انجمن آرای ناصری). - خلۀ چشم، رطوبت غلیظی که در کنجهای چشم جمع شود. (ناظم الاطباء). - ، رطوبت غلیظی که بسبب آن مژگانها بهم می چسبند. (ناظم الاطباء). ، چیزی را گویند که شده باشد. (فرهنگ اسدی نخجوانی)