جدول جو
جدول جو

معنی خله

خله
خلط یا آب غلیظی که از بینی انسان و بعضی حیوانات بیرون می آید، خلم
تصویری از خله
تصویر خله
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خله

خله

خله
هر چیز نوک تیز که جایی بخلد و فرو رود مانند سوزن، جوال دوز
خله
فرهنگ فارسی معین

خله

خله
پاروی قایق رانی، برای مِثال آب تیره ست این جهان کشتیت را / بادبان کن دانش و طاعت خله (ناصرخسرو - ۲۸۱)
خله
فرهنگ فارسی عمید

خله

خله
نیام شمشیر پوست پوشانیده، هر بطانه ای که نیام شمشیر را پوشاند، روده ای که بر پشت سرهای کمان برگشته باشد، پوست با نقش و نگار. ج، خلل، خلال. جج، اخله، دوستی. (یادداشت بخط مؤلف). مصادقت. هواخواهی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). یقال: أنه لکریم الخله، دوست. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). در این کلمه مذکر و مؤنث و واحد و جمع مساوی است، خله واحد خلل چیزی که در میان دندانها ماند از طعام. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، خاصیت. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

خله

خله
خلم. مخاط بینی. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) :
چو آید زو برون حمدان بدان ماند سرسرخش
که از بینی سقلابی برون آید همی خله.
عسجدی (از انجمن آرای ناصری).
- خلۀ چشم، رطوبت غلیظی که در کنجهای چشم جمع شود. (ناظم الاطباء).
- ، رطوبت غلیظی که بسبب آن مژگانها بهم می چسبند. (ناظم الاطباء).
، چیزی را گویند که شده باشد. (فرهنگ اسدی نخجوانی)
لغت نامه دهخدا