جدول جو
جدول جو

معنی حواله دادن

حواله دادن
پرداخت پول یا جنسی را به عهدۀ کسی گذاشتن، نوشته به دست کسی دادن که برود پولی یا جنسی را از دیگری بگیرد
تصویری از حواله دادن
تصویر حواله دادن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با حواله دادن

نواله دادن

نواله دادن
لقمه دادن. بذل و بخشش کردن. روزی رساندن:
از خوان کسان نواله دادن
بر نسیه بود قباله دادن.
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا

حواله کردن

حواله کردن
حواله دادن، برات کردن، واگذاشتن، واگذار کردن، سپردن، پاس دادن، فرستادن، پرتاب کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

واره دادن

واره دادن
واره دادن شیر، به نوبت دادن شیر به هم. رسم است در بعضی نقاط که همه آنان که شیر اندک دارند به نوبت آنچه را که در یک روز از گوسفندان یا گاوان آن نقطه به دست می آید به یک تن دهند و پس از چندی به دیگری و به همین ترتیب هرچند روزی تمامی شیر آن محل سهم یکی باشد و چون نوبت شیر یکی رسد گویند وارۀ اوست. رجوع به واره شود
لغت نامه دهخدا

حال دادن

حال دادن
شرح حال گفتن:
عشق آن کو حال بنده با تو داد
وصف شاهی در نهاد ما نهاد.
اسیری لاهیجی
لغت نامه دهخدا