آب زندگی، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، چشمۀ حیات، آب حیات، چشمۀ زندگی، نوشاب، چشمۀ خضر، عین الحیات، چشمۀ الیاس، آب بقا، آب خضر، جان فزا، جان افزا، ماالحیاة، آب حیوان، شربت حیوان، چشمۀ نوش برای مثال ز کار بسته میندیش و دل شکسته مدار / که آب چشمۀ حیوان درون تاریکی ست (سعدی - ۷۱)
آب حیوان. (ناظم الاطباء). چشمه ای است که هر کس از آب آن بخورد زندۀ جاوید می شود و خضر پیغمبر از آن آب خورده است. مرادف چشمۀ خضر. (از فرهنگ نظام). کنایه از آب حیات و آب زندگی. چشمۀ حیات. چشمۀ زندگی: سخای او به چه ماند؟ به معجز عیسی لقای او به چه ماند؟ به چشمۀ حیوان. فرخی. از دو رخ تو نور برد چشمۀ خورشید وز دو لب تو طعم برد چشمۀ حیوان. قطران. گر تو خود گوسفند او باشی بخوری آب چشمۀ حیوان. ناصرخسرو. چاشنی گیران از چشمۀ حیوان گوئی شربت شاه سکندر سیر آمیخته اند. خاقانی. کآب جگر چشمۀ حیوان اوست چشمۀ خورشید نمکدان اوست. نظامی. چگونه چشمۀ حیوان بدست آرم بدین وادی که اندر قعر تاریکی چو اسکندر فروماندم. عطار. ز کار بسته میندیش و دل شکسته مدار که آب چشمۀ حیوان درون تاریکی است. سعدی. تشنۀ سوخته بر چشمۀ حیوان چو رسد تو مپندار که از پیل دمان اندیشد. سعدی. رجوع به چشمۀ حیات و چشمۀ خضر و چشمۀ زندگی شود، کنایه از لب و دهان معشوق: بسیار چو ذوالقرنین آفاق بگردیده ست این تشنه که میمیرد بر چشمۀ حیوانت. سعدی. چه گویم آن خط سبز و دهان شیرینت بجز خضر نتوان گفت و چشمۀ حیوان. سعدی
دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان که دامنه و سردسیر است و 230 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، حبوبات و توتون. شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه، جاجیم و پلاس. در تابستان از کل سفید به این آبادی اتومبیل هم میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه شهرستان مشهد که در 32 هزارگزی شمال باختری مشهد و 2 هزارگزی راه شوسۀ قدیمی مشهد به قوچان واقع است. جلگه و سردسیر است و 62 تن سکنه دارد. آبش ازچشمه، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و مالداری و راهش اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
آبِ زِندِگی، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، ماالحَیاة، چِشمِۀ حِیوان، چِشمِۀ زِندِگی، چِشمِۀ اِلیاس، آبِ حِیوان، چِشمِۀ نوش، آبِ خِضر، چِشمِۀ خِضر، نوشاب، عِینُ الحَیات، شَربَتِ حَیَوان، آبِ بَقا، جان اَفزا، آبِ حَیات، جان فَزا برای مِثال لب های تو خضر اگر بدیدی / گفتی لب چشمۀ حیات است (سعدی۲ - ۳۳۴)
کنایه از آب زندگی. چشمۀ آب حیات. چشمۀ آب زندگی. چشمۀ حیوان. چشمۀ خضر. چشمۀ زندگی: ای خاک بر سر فلک آخر چرا نگفت کاین چشمۀ حیات مسازید جای خاک. خاقانی. مصطفی چشمۀ حیات و مرا خضر چشمه به آب دیده ستند. خاقانی. لبهای تو خضر اگر بدیدی گفتی لب چشمۀ حیاتست. سعدی. نقل است که ذوالقرنین در اوقات سیر بلاد و امصار حدیث چشمۀ حیات استماع کرد و بجانب چشمۀ حیات و ظلمات نهضت فرمود. (حبیب السیر چ قدیم تهران جزء اول از ج 1 ص 16). رجوع به چشمۀ حیوان و چشمۀ زندگی شود