ظاهر شدن. پیدا شدن: چو شب گشت پیدا و شد روز تار شد اندر شبستان کی نامدار. فردوسی. نخست آفرین کرد بر دادگر کزو گشت پیدا بگیتی هنر. فردوسی. پادشاهی عادل و مهربان پیدا گشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 38). ازین حورعین و قرین گشت پیدا حسین و حسن شین و سین محمد. ناصرخسرو. پیدا ز ره فعل گشت جانت افعال نیاید ز جان تنها. ناصرخسرو. عالم همه زین دو گشت پیدا آدم هم ازین دو برد کیفر. ناصرخسرو. اردشیر را بکشت علتی بر وی پیدا گشت که یک لحظه اشکم او باز نایستادی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 109). معاویه او را بازفرمود داشتن تا چه پیدا گردد. (مجمل التواریخ والقصص) ، مشخص گشتن. تمیز داده شدن: سفال را بتپانچه زدن ببانگ آرند ببانگ گردد پیدا شکستگی ز درست. رشیدی سمرقندی. - ناپیدا گشتن، مفقود گشتن: موسی گفت ملکا هامان ناپیدا گشته بود. (قصص الانبیاء ص 109)
باپیچ و خم شدنپیچنده گشتن: اقلعط الشعر اقلمطاطا پیچان گشت موی، مضطرب شدن بی آرام گشتن مشوش شدن از غمی یا دردی: پر از درد شد شه ز تیماراو دلش گشت پیچان ز کرداراو... (فردوسی)
شغل گشتن حرفه قرار گرفتن: بر آن شیشه دلان از ترکتازی فلک را پیشه گشته شیشه بازی. (نظامی)، کار شخصی محسوب شدن عمل کسی قرار گرفتن، عادت شدن: کسی را که خون ریختن پیشه گشت دل دشمن از وی براندیشه گشت. (شا. لغ)