جدول جو
جدول جو

معنی پی خسته

پی خسته
پای خست، پایمال شده، لگدکوب شده، خسته، درمانده، ناتوان، عاجز، برای مثال دل خسته و محرومم و پی خسته و گمراه / گریان به سپیده دم و نالان به سحرگاه (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۲۰)
تصویری از پی خسته
تصویر پی خسته
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پی خسته

پی خجسته

پی خجسته
خوش قَدَم، ویژگی کسی که قدمش میمون و مبارک است
نیک پِی، خُجَسته پِی، فَرُّخ پِی، سِپیدپا، فَرُّخ قَدَم، فَرخُنده پِی، پِی سِفید، برای مِثال ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست / با من مگو به جز سخن دل نشان دوست (سعدی۲ - ۳۵۸)
پی خجسته
فرهنگ فارسی عمید

پای خسته

پای خسته
بمعنی پای خست باشد و آن هرچیزی است که در زیر پای کوفته شده باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا

پی خجسته

پی خجسته
مبارک پی. خجسته پی. مبارک قدم:
خطا گفتم ای پی خجسته رقیب
که شد دشمنی با غریبان قریب.
نظامی.
فرخ دو سروش پی خجسته
در دست نشاطگه نشسته.
نظامی.
ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست
با ما مگو بجز سخن دلستان دوست.
سعدی.
تو دستگیر شو ای پیک پی خجسته که من
پیاده میروم و همرهان سوارانند.
حافظ.
دریا و کوه در ره و من خسته و ضعیف
ای خضر پی خجسته مدد کن بهمتم.
حافظ.
ای پیک پی خجسته چه نامی فدیت لک.
هرگز سیاه چرده ندیدم بدین نمک.
حافظ.
رجوع به پی شود
لغت نامه دهخدا

پی خست

پی خست
پی خسته، پای خست، پایمال شده، لگدکوب شده، خسته، درمانده، ناتوان، عاجز
پی خست
فرهنگ فارسی عمید