پای خست، پایمال شده، لگدکوب شده، خسته، درمانده، ناتوان، عاجز، برای مثال دل خسته و محرومم و پی خسته و گمراه / گریان به سپیده دم و نالان به سحرگاه (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۲۰)
خوش قَدَم، ویژگی کسی که قدمش میمون و مبارک است نیک پِی، خُجَسته پِی، فَرُّخ پِی، سِپیدپا، فَرُّخ قَدَم، فَرخُنده پِی، پِی سِفید، برای مِثال ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست / با من مگو به جز سخن دل نشان دوست (سعدی۲ - ۳۵۸)
مبارک پی. خجسته پی. مبارک قدم: خطا گفتم ای پی خجسته رقیب که شد دشمنی با غریبان قریب. نظامی. فرخ دو سروش پی خجسته در دست نشاطگه نشسته. نظامی. ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست با ما مگو بجز سخن دلستان دوست. سعدی. تو دستگیر شو ای پیک پی خجسته که من پیاده میروم و همرهان سوارانند. حافظ. دریا و کوه در ره و من خسته و ضعیف ای خضر پی خجسته مدد کن بهمتم. حافظ. ای پیک پی خجسته چه نامی فدیت لک. هرگز سیاه چرده ندیدم بدین نمک. حافظ. رجوع به پی شود