جدول جو
جدول جو

معنی به به

به به
به، کلمۀ تعجب و تحسین که در مقام شگفتی از خوبی و پسندیدگی چیزی گفته می شود، به به، وه وه، په په
تصویری از به به
تصویر به به
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با به به

به به

به به
کلمه ای که برای تحسین و تمجید گویند. به به یی در تداول کودکان گوسفند
فرهنگ لغت هوشیار

به به

به به
کلمه ای است که در وقت فخر و مدح و یا وقت استعظام چیزی گویند، و منه الحدیث ’به به انک لضخم’. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بخ بخ. (اقرب الموارد). مأخوذ از په په فارسی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

به به

به به
کلمه ای که در خوش آیند و تحسین گویند. (ناظم الاطباء). کلمه ای که برای تحسین و تمجید گویند. (فرهنگ فارسی معین). وه وه. بخ بخ. احسنت. بارک اﷲ. زه. آفرین. (یادداشت بخط مؤلف) :
کام دل و رای تو جود و سخا کرده پست
به به از این رای رای به به از این کام کام.
سوزنی
لغت نامه دهخدا

به به

به به
ببه. در تداول کودکان ببک (در چشم). ذباب. ذباب العین. مردم. مردمک. نی نی. تخم چشم. انسان العین. کاک. کیک. (یادداشت بخط مؤلف).
- امثال:
آن وقت که په په بود، به به نبود حالا که به به هست، په په نیست. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

به ده

به ده
دهی از دهستان حومه بخش گاوبندی است که در شهرستان لار واقع است و 891 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

به بها

به بها
بابها. پرقیمت. دارای قیمت. گرانبها:
خود نماند نهان بر اهل هنر
گوهر به بها ز مهرۀ خر.
سنائی
لغت نامه دهخدا