جدول جو
جدول جو

معنی باز نشستن

باز نشستن
نشستن
در جایی قرار گرفتن
گوشه گیری کردن، کنار رفتن
در گوشه ای نشستن و دست از کار برداشتن در زمان پیری
تصویری از باز نشستن
تصویر باز نشستن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با باز نشستن

باز نشستن

باز نشستن
بر کنار رفتن از کار و خدمت تقاعد، گوشه گیری کردن
باز نشستن
فرهنگ لغت هوشیار

باز نشسته

باز نشسته
کسی که در پیری یا پس از مدتی طولانی یا بعلل دیگر از کار بر کنار رود و از حقوق بازنشستگی استفاده کند، متقاعد، جمع بازنشستگان
فرهنگ لغت هوشیار

بازنشستن

بازنشستن
نشستن. جلوس. قعود:
شمعبخواهد نشست بازنشین ای غلام
روی تو دیدن بشب روز نماید تمام.
سعدی (طیبات).
لغت نامه دهخدا

باز نشستگی

باز نشستگی
حالت باز نشسته بر کناری از خدمت در سن پیری تقاعد. یا اداره باز نشستگی. اداره ای که امور کارمندان باز نشسته را رسیدگی کند اداره تقاعد
فرهنگ لغت هوشیار

غبار نشستن

غبار نشستن
گرد نشستن فرود آمدن و فرا گرفتن غبار چیزی را
غبار نشستن
فرهنگ لغت هوشیار