جدول جو
جدول جو

معنی اندرزگر

اندرزگر
اندرز دهنده، پند دهنده، نصیحت کننده، در دورۀ ساسانیان، مشاور
تصویری از اندرزگر
تصویر اندرزگر
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با اندرزگر

اندرزگر

اندرزگر
مشاور. معلم. (در زمان ساسانیان). (ایران در زمان ساسانیان ص 252). واعظ. ناصح. مذکر. پند دهنده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

اندرزور

اندرزور
اندرزگو. آنکه کارش اندرز گفتن است:
زینت ملک خداوندی واندر خور ملک
صدر دیوان شه شرقی و اندرزوری.
فرخی
لغت نامه دهخدا

اندرزگو

اندرزگو
واعظ. ناصح. مذکر. پند دهنده. نصیحت گو. (یادداشت مؤلف) ، حک کردن. محو کردن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
ولیکن سرانجام کشته شود
نکو نامش اندرنوشته شود.
دقیقی.
بر دل من باد مجلس تو گذر کرد
تب ز من اندر نوشت بنگه و مفرش.
سوزنی.
و رجوع به نوشتن و درنوشتن و نوردیدن و درنوردیدن و اندرنوردیدن شود
لغت نامه دهخدا

اندرخور

اندرخور
دَرخُور، شایِستِه، سِزاوار، لایِق، اَرزانی، مُستَحَقّ، شایان، سازوار، مُناسِب، باب، صالِح، خُورا، مَحقوق، شایِگان، بابَت، خُورَند، فَرزام، فراخُوربرای مِثال گفتم هنر پدید کن اندرخور جواب / گفتا که در جواب پدید آورد هنر (ناصرخسرو۱ - ۲۷۰)
اندرخور
فرهنگ فارسی عمید

انداشگر

انداشگر
کاهگل کننده. (فرهنگ خطی). مخفف اندایشگراست که کاهگل و گلابه بر بام و دیوار مالنده باشد. (یادداشت مؤلف). اندایشگر. ارزه گر. (از مؤید الفضلاء). گلابه و کاهگل مال و استاد گچ کار. (ناظم الاطباء) ، آژند و گچ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا