واعظ. ناصح. مذکر. پند دهنده. نصیحت گو. (یادداشت مؤلف) ، حک کردن. محو کردن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : ولیکن سرانجام کشته شود نکو نامش اندرنوشته شود. دقیقی. بر دل من باد مجلس تو گذر کرد تب ز من اندر نوشت بنگه و مفرش. سوزنی. و رجوع به نوشتن و درنوشتن و نوردیدن و درنوردیدن و اندرنوردیدن شود
کاهگل کننده. (فرهنگ خطی). مخفف اندایشگراست که کاهگل و گلابه بر بام و دیوار مالنده باشد. (یادداشت مؤلف). اندایشگر. ارزه گر. (از مؤید الفضلاء). گلابه و کاهگل مال و استاد گچ کار. (ناظم الاطباء) ، آژند و گچ. (ناظم الاطباء)