جدول جو
جدول جو

معنی نیم تخت

نیم تخت
نیمکت، صندلی پهن که چند نفر بتوانند روی آن پهلوی هم بنشینند، نیم تخت، نیم دست
تصویری از نیم تخت
تصویر نیم تخت
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با نیم تخت

نیم تخت

نیم تخت
تختی که بالای آن می خوابند. دارابذین. دارافرین. (ناظم الاطباء). تخت کوچک که از یکسو دیوار ندارد و بر آن توان نشستن و پایها آویختن. نیم کت. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح کفاشی) قطعۀ چرم یا لاستیکی که بر کف کفش مستعمل کوبند دوام آن را، یابرای پوشاندن سوراخی که در تخت کفش پدید آمده است
لغت نامه دهخدا

نیم سخت

نیم سخت
نیم سوخته. نیم سوز:
چو شد کشته دیگی ترینه بپخت
ببرد آتش و هیزم نیم سخت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

نیم پخت

نیم پخت
نیم پخته. نیم پز. رجوع به نیم پخته شود.
- نیم پخت شدن،به کمال نرسیدن:
راست کاران بلندنام شوند
کجروان نیم پخت و خام شوند.
سنائی
لغت نامه دهخدا

پیش تخت

پیش تخت
تخت مقدم بر دیگر تختهاپیشینی، پیشکار: و این چند فصل را در جواب آن پیش تخت املا فرمودیم تا بواجبی آنرا تامل کند و عرض آن واجب دارد
فرهنگ لغت هوشیار