جدول جو
جدول جو

معنی لک

لک
لکّه، اثری که از چربی یا کثافت یا مواد رنگین بر روی لباس یا پارچه و مانند آن پیدا می شود، لک
در پزشکی خال
خونی که بر اثر حیض یا عوامل دیگر از زن خارج شود
داغ
سخن بیهوده و یاوه، هذیان
خسیس، ابله، احمق، فرومایه، برای مثال با مردم لک تا بتوانی تو میامیز / زیرا که جز از عار نیاید ز لک ولاک (عیوقی - شاعران بی دیوان - ۴۲۳)
صدهزار، برای مثال در او نه سایر ماند و نه طایر از بر خاک / دو لک ز لشکر او شد به زیر خاک نهان (عنصری - ۲۵۴)
لک زدن: لک برداشتن میوه یا چیز دیگر
لک و پیس: در پزشکی لکه هایی که در پوست بدن انسان پیدا می شود، برص
تصویری از لک
تصویر لک
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با لک

لک

لک
گُنده، ستبر، هر چیز برآمده و گِرد مانندِ گلوله
لک و پک: گنده، ستبر، ناتراشیده، ناهموار
لک
فرهنگ فارسی عمید

لک

لک
قطره رنگین بر جامه یا کاغذی یا دیواری و جزآن، نقطه به رنگ دیگر چیزی، قسمتی از میوه که فاسد شده باشد ترکی ک ستبر گنده گوشت، آمیزش، جدا کردن گوشت، فشارآوردن، راندن، کوفتن درشت اندام لمتر پر گوشت ژدلاک هندی تازی گشته سد هزار هوبره، مرغابی بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار